«ستمشاهی» چه بود و از کجا آمد؟
این اصطلاح را قلمداران مربوط به طیف «حزب توده » باب کردند و از طریق بیانیهها و منشآت کانون نویسندگان و سایر محافل روشنفکری و چپ در جامعه رواج دادند و به مذاق خمینی و مَرَده و ملایان و اصحابِ «اسلامیسمِ مُکلا» نیز سازگار افتاد و وارد «مطبوعات انقلابی» سالها ۵۷ و ۵۸ شد و در واقع یک دهن کجی به تاریخ ایران بود و البته نوعی «رویزیونیسم» و تجدید نظر طلبی در نگاه به تاریخ محسوب می شد.
نگاهی که به اصالت جعل تکیه داشت و درمسیر نفی هویت تاریخی و مدنی ایرانیان رواج مییافت و با تفسیرها و تعبیرهای ایدئولوژیک (اسلامیستی یا استالینیستی) در ناچیز انگاری و در نفی سرگذشت کشوری میکوشید که بر اساس شواهد تاریخی میراث دار نخستین امپراطوری جهان بود و هویت مدنی و تاریخی و فرهنگی خود را از طوفان آشفتگیها و از آشوب های گوناگون به سلامت رهانیده و به مردمی سپرده بود که به ایرانی بودن خود آگاه و مغرور بودند و تاریخ این کشور، الهام بخش عِرقِ میهنی و ملیِ آنان بود.
این واژه که در پی نفی و ابطال سرگذشت تاریخی ایران بود، از خُمّ رنگرزی دستگاه ایدئولوژیکِ انترناسیونالیسم کمینترنی بیرون تراویده وناشی از یک نگرش فاسد جهان وطنی و ساخته کسانی بود که به دلایل سیاسی و مرامی، آگاهانه و ناآگاهانه به ملت ایران خنجر میزدند.
چنین بود که این مارکِ سیاسی ایدئولوژیک، دهان اسلامیزمِ جهان وطن و انترناسیونالیستهای روسوفیل و تجریه طلبان پان تُرک و پان عربِ بعثی گرا را آب میانداخت و کام آنها را در سالهای نخست «انقلاب اسلامی» شیرین می داشت.
در این زمینه گروهی از روشنفکرنمایان دین زده و متوّهم و عوامی نویس، یکی از پی دیگری آمدند و سنگهای یک بنای خیالی و پرفریب را دست به دست گرداندند تا قلعهء ولایت فقیه را ساخته و رنگ آمیزی کرده و تحویل روحانیت شیعه دادند!
کسانی مثل سید حسین نصر، احمد فردید، مهدی بازرگان، جلال آل احمد، علی شریعتی، و تعدادی دیگری در ساختن و جانِ دوباره دادن به هیولای شیخ فضل اللهی که جامهء سید روح اللهی به تن داشت نقش اساسی داشتهاند.
پیداست که غالب این جماعت از میان خاندانهای روحانی برخاسته و گویی آگاهانه یا ناخودآگاه، در پی انتقامجویی از تجدد ودر آرزوی بازگشت روزگاران سپری شده و درک دوبارهء دوران برو برو پدران خود و در پی تصرّف دوبارهء میراثِ از میان رفتهء خاندانِ جلیلِ خود بودند.
در نمایشنامه منظوم «حزب توده در بارگاه خلیفه» که در سال ۱۳۶۰ نوشته و در بهار ۶۱ در پاریس انتشار دادهام (و بهای آن را نیز پرداخته و موقعیت سی و چهار سالهء شاعر تبعیدی را از آن خود کردهام، اگرچه در آن جهنم درّهء خمینیستی هم میماندم و زنده میماندم، باز هم مثل بسیاری از هم میهنانم در ایران، غریبه و تبعیدی میبودم!) در میان سخنانی که «امام» و کیانوری با هم دارند، در جایی پرسناژ اصلی نمایشنامه یعنی «امام» به کیانوری ـ که نوادهء شیخ فضل الله نوری ست ـ چنین میگوید:
جدّ ِ تو که پیر و مُرشد ِ ماست
مانند ِ تو بود صادق و راست
هرچند که صاحب آبرو بود
با روبل میانهاش نکو بود
در زیر ِ لوای ممدَعلیشاه
میکوفت به سینهگاه و بیگاه
تا دین ِ مبین قوام گیرد
مشروعَه طلب مقام گیرد
چون «گاو ِ مُجسّمش» لقب بود
کیلش زعلوفــَه لب به لب بود
میکرد همیشــَه کاهدان پُر
میخورد ز توبرَه و ز آخور
لبّادَه کِشان به درّهَ و دشت
دنبال ِ خر ِ تَزار میگشت
میگفت که پشگِل ِ تَزاری
خرمای بهشتی است، آری
میجُست رُطب ز طلّ ِ سرگین
میداد به طالبان ِ مسکین
یعنی به جمیع ِ دین پناهان
مشروعَه چیان و شرع خواهان
میکرد به راحتی خُر و پُف
در سایــَهٔ چکمــهَ ی لیاخوف
قلیان ِ شریعهَ چاق میکرد
فکرِ قمــَه و چُمـــاق میکرد
تا جمع ِاجامر و اراذل
گردند چماقدار ِ قابل
مکتب طلبان به طرز ِ مرغوب
مشروطَه طلب کنند سرکوب
خوشنود شود تزار از این کار
بخشد به شیوخ، روبل ِ بسیار
در ضمن به یمن ِ روبل ِ دادَه
مشروعهَ ز نو شود پیادَه
مشروطَه شود شکست خوردَه
آخوند کند کـُلـُفت گـُردَه
القصّــَه کهای نوادَهٔ شیخ
ای طفل ِ حلالزادهَ ی شیخ
این سُنّت ی قلچُماق پرور
قدّارَه کش و چماق پرور
در دایرَهٔ چُماقداری
از جدّ ِ تو مانده یادگاری
ما نیز که یادگار ِ اوییم
شاگرد ِ چماقدار ِ اوییم
آموختهایم ازو جنایت
شیاّدی و کیدِ بینهایت
القصه کهای.... الی آخر
نمایشنامه منظوم «حزب توده در بارگاه خلیفه»، انتشارات گذر، پاریس، ۱۳۶۱.
«ضد امپریالیسم» یا سنخیت مرامی جهان وطنان چپ و اسلامیست ؟
لازم به یادآوری ست که گروه نه چندان کم نفوذ دیگری از سیاسیون و روشن فکران(اگر چه عنوان روشنفکری به دشواری برازندهء آنان است) نیز برفضای فکری و سیاسی و نظری ایران چیرگی داشتند که دل و دین باختهء انقلاب بلشویکی و کمابیش سرسپردهء سیاست هایی بودند که ازسوی همسایهء آزمند و ناسازگار تاریخی ایران و از جانب نو قدرت یافتگان روسیه یعنی میراث بران تزاریسم درقالب کمونیسم لنینی ـ استالینی و بین الملل کمینترنی به آنان دیکته می شد.
این گروه نیز به دلایل ایدئولوژیک و مرامی شان که از انترناسیونالیسم کمونیستی الهام می گرفت خود را در گرهگاهی که آنرا مبارزهء ضد امپریالیستی می نامیدند با اسلامیست های جهان وطنی از نوع خمینی همسو ودر یک مسیر می شمردند، حال آنکه ماهیت و خمیرمایهء مرامی و فکری اسلامگرایان و خمینیست ها سویهء دیگری می داشت و در ضدیت باغرب ودر معارضه با فرهنگ آزادی و مدرنیت غربی قوام می گرفت.
آنها دشمنی ی ملایان و همدستان فکری آنان یعنی مکلایان ِ کم سواد و روشنفکر نما (که در حقیقت دشمنی با فرهنگ مدرن بود و عداوت بنیادین با اندیشه های انسان گرایانه و حق مدارانه ای داشت که حاصل عصر روشنگری بودند و البته بسیار زیرکانه به جامهء ضد استعماری در گفتار آنان نمود و ظهور می یافتند) را با مبارزات «ضد امپریالیستی» خود از یک جنس انگاشتند و ندانستند یا نخواستند بدانند که «ضد امپریالیسم» مرامی وادعایی خودشان نیز اصالت چندانی ندارد و حاصل تئوری های لنینی و بلشویکی است و در کنتکست فکری و نظری جنگِ سرد معنا می یابد و گروندگان به «مکتب ضد امپریالیسم روسوفیل» نیز تنها پیاده نظام لشگری هستند که زیر پرچم استالینیسم و بین الملل کمونیستی و به نفع منافع روسیه شوروی در برابر دنیای سرمایه داری غرب شمشیر چوبین برکشیده و «پیکار قهرمانانهء» آنان، ارتباطی با مبارزات ضد استعماری و عدالتخواهانه مردم ایران ندارد و اصولاً و از بُن و به گوهر با ضدیتی که اسلامیسم واپس گرا با جهان مغربی (شیطان بزرگ و کوچک) دارد بیگانه است!
جنگ اردوگاه شوروی با غرب جنگ قدرت و نفوذ سیاسی دو ابرقدرت با هدف گسترش نفوذ هریک ازین دو اردوگاه در جهان بود .
روسیهء شوروی که ساده لوحانه یا آگاهانه ، قبله آمال «مبارزات ضد امپریالیستی» این گروه از «روشنفکران چپ » محسوب می شد ، در این تقابل جز به منافع سیاسی و نظامی و اقتصادی خود نمی اندیشید و آنچه در این گیرودار بین المللی محلی از اعراب نداشت ، آزادی ملت ها و استقلال کشورها و به ویژه منافع عالی ملت ایران بود.
گفتنی ست :
«خط امامی » که حزب توده در خمینیسم کشف و ترسیم کرده بود و در مسیرِ آن ، خود و سازمان جوانان خود (موسوم به فدائیان اکثریت) را با سرعت تمام به اعماق درّهء شکست و خفت و خسران می بُرد ، نتیجه محتوم اعتقاد به «ضد امپریالیسم روسوفیلی» و پیروی و دفاع بی چون و چرا از نظریهء « راه رشد غیر سرمایه داری» بود که از سوی حزب کمونیسم شوروی به گردانندگان تشکیلاتِ آنان دیکته می شد.
من در منظومه نمایشی حزب توده در بارگاه خلیفه (در سال 1360) به این سرسپردگی نظری ، چنین اشاره کرده ام :
اینگونه اشاره کرده ام :
کیانوری (به امام)
امام ِ عصر ِ آگاهی ِ توده
خیلی گُنده ای ، درک ِ تو زوده
میون ِ رهبرا خیلی کبیری
با امپریالیسم کارد و پنیری
دردت به جونم که نازنینی
از مائو سری ، عین ِ لنینی
تو دشمن ِ قوم ِ صهیونیستی
شاخ ِ عقب ِ امپریالیستی
حکومتِ امام تو راه رُشده
جناح پیشروش خیلی دُرشته
ولایت فقیه تو سوسیالیسمه
اصل ِ اوّلِ ماتریالیسمه
دوران ِ کبیر ِ شهرِ مکّه
توی برنامهء کارگری حَکــّه
قانون ِ قصاص ترقیخواهــه
هرکی نمی خواد همکارشاهــه
زن حق و حقوقش پیش ِ مرده
مردا اربابن ، زنا همه برده
هرکس که مخالف حجابه
از دستهء ضد انقلابه
گور پدر موتورسواری
قربون قد شترسواری
(...)
الی آخر
(حزب توده در بارگاه خلیفه ، انتشارات گذر ، پاریس ، 1361)
به هر تقدیر، هرچند این حاشیه بر اصل مطلب پیشی می گیرد ، با اینهمه خود را به گفتن سخن زیر ناگزیرمی بابم:
انترناسیونالیسم چپ با جهان وطنی اسلامیستی از یک سنخ بود و چپ روسوفیل یا مائویی همانقدر با ایدههای ملی گرایانه ایرانی دشمن بود که خمینی و روحانیت شیعه و سایراسلامیستها (چه راست اسلامی و چه چپ اسلامی ). I
همینگونه بود سنخیت مرامی اسلامیستها (طرفداران خمینی) با پان و پان ترک ها و نیز برخی فعالان سیاسی قومیت گرای کُرد که با نوستالژی دولت یکساله استالین در شمال غربی (درسال ۱۳۲۵) رؤیا میپروردند و به هرحال از قدرت مرکزی برو ایرانگرایی حکومت پهلوی دل خوشی نداشتند.
هرسه گروه (انترناسیونالیستهای چپ، و منطقه گرایان و نژادگرایان قومی پان ترک یا عربوفیل) از اینکه تاریخ پیش از اسلام ایران را لعن و نفرین کنند و به فرهنگ ریشه دار ایران پیش از حملهء عرب بیاعتنایی یا بیحرمتی شود به یکسان قند در دل آب میکردند.
اگر به روزنامههایی که در بیست ، بیست و پنج سال اخیر در جمهوری اسلامی انتشار یافته رجوع شود، دیده خواهد شد که همهء آنان ، یک صدا در تخطئهء تاریخ پیش از اسلام ایران ، که آنرا «باستان گرایی» نامیدهاند، شرکت دارند و در اهانت به فردوسی و نیزبه مردان بزرگ تاریخ معاصر همچون میرزا اقاخان کرمانی ، آخوند زاده ، کسروی، کاظمزاده ایرانشهر، ابراهیم پوردادود، صادق هدایت ، دکتر محمود افشار یزدی ، ذبیح الله صفا ، عبدالحسین زرین کوب و دیگران ، جملگی از اعضاء یک ارکسترند.
گروهی که سرسپرده انترناسیونالیسم پرلتاریایی هستند از موضع ضد ناسیونالیستی و ضد پادشاهی (با نگاه طبقاتی و از دیدگاه «حکومت طبقهء کارگر» یا «جمهوری دموکراتیک خلق») تاریخ ایران را نفی میکنند و همراه با دو گروه ایدئولوژیک (اسلام گرا یا قوم گرا) دیگر در ارکستری شرکت دارند که هم بر لحن اسلامی مینوازد تا روح سعدبن ابی وقاص و قتیبة بن مسلم و حجاج بن یوسف را شاد و با تسلط کامل خود بر ایران فتح عمربن خطاب را کامل کند و درعین حال گوش حاکمان استبداد دینی را که به عشق اسلام عزیز خمینیستی از ایرانیت دل خوشی ندارند، نوازش دهد و هم راه پان ترکی میزند تا از رضاشاه یا از قوام السلطنه (بواسطهء توافش با استالین بر سرمسئلهء خروج ارتش سرخ از سرزمین های اشغال شدهء ایران) یا از فردوسی انتقام بگیرد و هم بر دهل عربی میکوبد تا قبر شیخ خزعل را در خوزستان به زیارتگاه اعراب حاشیهء خلیج فارس بدل سازد.
................................
I ـ [ تأثیر ایدئولوژی جهان وطنی و انترناسیونالیستی اسلام سیاسی را نمی توان در توضیح سیاست فلاکت باری که رهبران مجاهدین در جنگ ایران و عراق پیش گرفتند نادیده انگاشت .
بی گمان در این خودکشی سیاسی ، اعتقادات جهان وطنی اسلامیستی نقش اساسی داشته است.
گفتنی ست که در جنگ هشت ساله ، ملایان نیز برای ایران و به «عشق میهن و حفظ خاک وطن» باصدام نمی جنگیدند.
موتور محرک خمینی در تداوم جنگ با عراق ، همان نگاه جهان وطنی اسلامیستی بود. سماجت کین ورزانهء او در تداوم غیر مسئولانهء این جنگ خونبار، به واسطهء آن بود که وی بیش از هرانگیزهء دیگری ، سودای «صدور انقلاب» و برپاکردن «حکومت اسلامی» از نوع ولایت فقیه در کشورهای عربی منطقه را در سر می پرورد.
در واقع ایران برای خمینی، نه به عنوان وطنی که می باید در برابرتجاوز بیگانه ازآن دفاع کرد ، بلکه به عنوان منطقه ای مطرح بود که همچون خیزشگاه یا سنگری برای تشکیل حکومت اسلامی در کشورهای همسایه ، به ویژه عراق و لبنان به کار برده شود و پیداست که مخارج و خسارات جانی و مالی چنین هدف شوم ونابود کننده ای را نیز ملت ایران از جیب ناداری خود و با خون فرزندان خود می پرداخت !
واقعیات تلخ سه دههء اخیر ایران نشان داد که در زمینهء عواطف میهنی و دفاع ازمنافع ملی ، اسلامیسم سیاسی راست یا چپ نمی شناسد. ]
این اصطلاح را قلمداران مربوط به طیف «حزب توده » باب کردند و از طریق بیانیهها و منشآت کانون نویسندگان و سایر محافل روشنفکری و چپ در جامعه رواج دادند و به مذاق خمینی و مَرَده و ملایان و اصحابِ «اسلامیسمِ مُکلا» نیز سازگار افتاد و وارد «مطبوعات انقلابی» سالها ۵۷ و ۵۸ شد و در واقع یک دهن کجی به تاریخ ایران بود و البته نوعی «رویزیونیسم» و تجدید نظر طلبی در نگاه به تاریخ محسوب می شد.
نگاهی که به اصالت جعل تکیه داشت و درمسیر نفی هویت تاریخی و مدنی ایرانیان رواج مییافت و با تفسیرها و تعبیرهای ایدئولوژیک (اسلامیستی یا استالینیستی) در ناچیز انگاری و در نفی سرگذشت کشوری میکوشید که بر اساس شواهد تاریخی میراث دار نخستین امپراطوری جهان بود و هویت مدنی و تاریخی و فرهنگی خود را از طوفان آشفتگیها و از آشوب های گوناگون به سلامت رهانیده و به مردمی سپرده بود که به ایرانی بودن خود آگاه و مغرور بودند و تاریخ این کشور، الهام بخش عِرقِ میهنی و ملیِ آنان بود.
این واژه که در پی نفی و ابطال سرگذشت تاریخی ایران بود، از خُمّ رنگرزی دستگاه ایدئولوژیکِ انترناسیونالیسم کمینترنی بیرون تراویده وناشی از یک نگرش فاسد جهان وطنی و ساخته کسانی بود که به دلایل سیاسی و مرامی، آگاهانه و ناآگاهانه به ملت ایران خنجر میزدند.
چنین بود که این مارکِ سیاسی ایدئولوژیک، دهان اسلامیزمِ جهان وطن و انترناسیونالیستهای روسوفیل و تجریه طلبان پان تُرک و پان عربِ بعثی گرا را آب میانداخت و کام آنها را در سالهای نخست «انقلاب اسلامی» شیرین می داشت.
در این زمینه گروهی از روشنفکرنمایان دین زده و متوّهم و عوامی نویس، یکی از پی دیگری آمدند و سنگهای یک بنای خیالی و پرفریب را دست به دست گرداندند تا قلعهء ولایت فقیه را ساخته و رنگ آمیزی کرده و تحویل روحانیت شیعه دادند!
کسانی مثل سید حسین نصر، احمد فردید، مهدی بازرگان، جلال آل احمد، علی شریعتی، و تعدادی دیگری در ساختن و جانِ دوباره دادن به هیولای شیخ فضل اللهی که جامهء سید روح اللهی به تن داشت نقش اساسی داشتهاند.
پیداست که غالب این جماعت از میان خاندانهای روحانی برخاسته و گویی آگاهانه یا ناخودآگاه، در پی انتقامجویی از تجدد ودر آرزوی بازگشت روزگاران سپری شده و درک دوبارهء دوران برو برو پدران خود و در پی تصرّف دوبارهء میراثِ از میان رفتهء خاندانِ جلیلِ خود بودند.
در نمایشنامه منظوم «حزب توده در بارگاه خلیفه» که در سال ۱۳۶۰ نوشته و در بهار ۶۱ در پاریس انتشار دادهام (و بهای آن را نیز پرداخته و موقعیت سی و چهار سالهء شاعر تبعیدی را از آن خود کردهام، اگرچه در آن جهنم درّهء خمینیستی هم میماندم و زنده میماندم، باز هم مثل بسیاری از هم میهنانم در ایران، غریبه و تبعیدی میبودم!) در میان سخنانی که «امام» و کیانوری با هم دارند، در جایی پرسناژ اصلی نمایشنامه یعنی «امام» به کیانوری ـ که نوادهء شیخ فضل الله نوری ست ـ چنین میگوید:
جدّ ِ تو که پیر و مُرشد ِ ماست
مانند ِ تو بود صادق و راست
هرچند که صاحب آبرو بود
با روبل میانهاش نکو بود
در زیر ِ لوای ممدَعلیشاه
میکوفت به سینهگاه و بیگاه
تا دین ِ مبین قوام گیرد
مشروعَه طلب مقام گیرد
چون «گاو ِ مُجسّمش» لقب بود
کیلش زعلوفــَه لب به لب بود
میکرد همیشــَه کاهدان پُر
میخورد ز توبرَه و ز آخور
لبّادَه کِشان به درّهَ و دشت
دنبال ِ خر ِ تَزار میگشت
میگفت که پشگِل ِ تَزاری
خرمای بهشتی است، آری
میجُست رُطب ز طلّ ِ سرگین
میداد به طالبان ِ مسکین
یعنی به جمیع ِ دین پناهان
مشروعَه چیان و شرع خواهان
میکرد به راحتی خُر و پُف
در سایــَهٔ چکمــهَ ی لیاخوف
قلیان ِ شریعهَ چاق میکرد
فکرِ قمــَه و چُمـــاق میکرد
تا جمع ِاجامر و اراذل
گردند چماقدار ِ قابل
مکتب طلبان به طرز ِ مرغوب
مشروطَه طلب کنند سرکوب
خوشنود شود تزار از این کار
بخشد به شیوخ، روبل ِ بسیار
در ضمن به یمن ِ روبل ِ دادَه
مشروعهَ ز نو شود پیادَه
مشروطَه شود شکست خوردَه
آخوند کند کـُلـُفت گـُردَه
القصّــَه کهای نوادَهٔ شیخ
ای طفل ِ حلالزادهَ ی شیخ
این سُنّت ی قلچُماق پرور
قدّارَه کش و چماق پرور
در دایرَهٔ چُماقداری
از جدّ ِ تو مانده یادگاری
ما نیز که یادگار ِ اوییم
شاگرد ِ چماقدار ِ اوییم
آموختهایم ازو جنایت
شیاّدی و کیدِ بینهایت
القصه کهای.... الی آخر
نمایشنامه منظوم «حزب توده در بارگاه خلیفه»، انتشارات گذر، پاریس، ۱۳۶۱.
«ضد امپریالیسم» یا سنخیت مرامی جهان وطنان چپ و اسلامیست ؟
لازم به یادآوری ست که گروه نه چندان کم نفوذ دیگری از سیاسیون و روشن فکران(اگر چه عنوان روشنفکری به دشواری برازندهء آنان است) نیز برفضای فکری و سیاسی و نظری ایران چیرگی داشتند که دل و دین باختهء انقلاب بلشویکی و کمابیش سرسپردهء سیاست هایی بودند که ازسوی همسایهء آزمند و ناسازگار تاریخی ایران و از جانب نو قدرت یافتگان روسیه یعنی میراث بران تزاریسم درقالب کمونیسم لنینی ـ استالینی و بین الملل کمینترنی به آنان دیکته می شد.
این گروه نیز به دلایل ایدئولوژیک و مرامی شان که از انترناسیونالیسم کمونیستی الهام می گرفت خود را در گرهگاهی که آنرا مبارزهء ضد امپریالیستی می نامیدند با اسلامیست های جهان وطنی از نوع خمینی همسو ودر یک مسیر می شمردند، حال آنکه ماهیت و خمیرمایهء مرامی و فکری اسلامگرایان و خمینیست ها سویهء دیگری می داشت و در ضدیت باغرب ودر معارضه با فرهنگ آزادی و مدرنیت غربی قوام می گرفت.
آنها دشمنی ی ملایان و همدستان فکری آنان یعنی مکلایان ِ کم سواد و روشنفکر نما (که در حقیقت دشمنی با فرهنگ مدرن بود و عداوت بنیادین با اندیشه های انسان گرایانه و حق مدارانه ای داشت که حاصل عصر روشنگری بودند و البته بسیار زیرکانه به جامهء ضد استعماری در گفتار آنان نمود و ظهور می یافتند) را با مبارزات «ضد امپریالیستی» خود از یک جنس انگاشتند و ندانستند یا نخواستند بدانند که «ضد امپریالیسم» مرامی وادعایی خودشان نیز اصالت چندانی ندارد و حاصل تئوری های لنینی و بلشویکی است و در کنتکست فکری و نظری جنگِ سرد معنا می یابد و گروندگان به «مکتب ضد امپریالیسم روسوفیل» نیز تنها پیاده نظام لشگری هستند که زیر پرچم استالینیسم و بین الملل کمونیستی و به نفع منافع روسیه شوروی در برابر دنیای سرمایه داری غرب شمشیر چوبین برکشیده و «پیکار قهرمانانهء» آنان، ارتباطی با مبارزات ضد استعماری و عدالتخواهانه مردم ایران ندارد و اصولاً و از بُن و به گوهر با ضدیتی که اسلامیسم واپس گرا با جهان مغربی (شیطان بزرگ و کوچک) دارد بیگانه است!
جنگ اردوگاه شوروی با غرب جنگ قدرت و نفوذ سیاسی دو ابرقدرت با هدف گسترش نفوذ هریک ازین دو اردوگاه در جهان بود .
روسیهء شوروی که ساده لوحانه یا آگاهانه ، قبله آمال «مبارزات ضد امپریالیستی» این گروه از «روشنفکران چپ » محسوب می شد ، در این تقابل جز به منافع سیاسی و نظامی و اقتصادی خود نمی اندیشید و آنچه در این گیرودار بین المللی محلی از اعراب نداشت ، آزادی ملت ها و استقلال کشورها و به ویژه منافع عالی ملت ایران بود.
گفتنی ست :
«خط امامی » که حزب توده در خمینیسم کشف و ترسیم کرده بود و در مسیرِ آن ، خود و سازمان جوانان خود (موسوم به فدائیان اکثریت) را با سرعت تمام به اعماق درّهء شکست و خفت و خسران می بُرد ، نتیجه محتوم اعتقاد به «ضد امپریالیسم روسوفیلی» و پیروی و دفاع بی چون و چرا از نظریهء « راه رشد غیر سرمایه داری» بود که از سوی حزب کمونیسم شوروی به گردانندگان تشکیلاتِ آنان دیکته می شد.
من در منظومه نمایشی حزب توده در بارگاه خلیفه (در سال 1360) به این سرسپردگی نظری ، چنین اشاره کرده ام :
اینگونه اشاره کرده ام :
کیانوری (به امام)
امام ِ عصر ِ آگاهی ِ توده
خیلی گُنده ای ، درک ِ تو زوده
میون ِ رهبرا خیلی کبیری
با امپریالیسم کارد و پنیری
دردت به جونم که نازنینی
از مائو سری ، عین ِ لنینی
تو دشمن ِ قوم ِ صهیونیستی
شاخ ِ عقب ِ امپریالیستی
حکومتِ امام تو راه رُشده
جناح پیشروش خیلی دُرشته
ولایت فقیه تو سوسیالیسمه
اصل ِ اوّلِ ماتریالیسمه
دوران ِ کبیر ِ شهرِ مکّه
توی برنامهء کارگری حَکــّه
قانون ِ قصاص ترقیخواهــه
هرکی نمی خواد همکارشاهــه
زن حق و حقوقش پیش ِ مرده
مردا اربابن ، زنا همه برده
هرکس که مخالف حجابه
از دستهء ضد انقلابه
گور پدر موتورسواری
قربون قد شترسواری
(...)
الی آخر
(حزب توده در بارگاه خلیفه ، انتشارات گذر ، پاریس ، 1361)
به هر تقدیر، هرچند این حاشیه بر اصل مطلب پیشی می گیرد ، با اینهمه خود را به گفتن سخن زیر ناگزیرمی بابم:
انترناسیونالیسم چپ با جهان وطنی اسلامیستی از یک سنخ بود و چپ روسوفیل یا مائویی همانقدر با ایدههای ملی گرایانه ایرانی دشمن بود که خمینی و روحانیت شیعه و سایراسلامیستها (چه راست اسلامی و چه چپ اسلامی ). I
همینگونه بود سنخیت مرامی اسلامیستها (طرفداران خمینی) با پان و پان ترک ها و نیز برخی فعالان سیاسی قومیت گرای کُرد که با نوستالژی دولت یکساله استالین در شمال غربی (درسال ۱۳۲۵) رؤیا میپروردند و به هرحال از قدرت مرکزی برو ایرانگرایی حکومت پهلوی دل خوشی نداشتند.
هرسه گروه (انترناسیونالیستهای چپ، و منطقه گرایان و نژادگرایان قومی پان ترک یا عربوفیل) از اینکه تاریخ پیش از اسلام ایران را لعن و نفرین کنند و به فرهنگ ریشه دار ایران پیش از حملهء عرب بیاعتنایی یا بیحرمتی شود به یکسان قند در دل آب میکردند.
اگر به روزنامههایی که در بیست ، بیست و پنج سال اخیر در جمهوری اسلامی انتشار یافته رجوع شود، دیده خواهد شد که همهء آنان ، یک صدا در تخطئهء تاریخ پیش از اسلام ایران ، که آنرا «باستان گرایی» نامیدهاند، شرکت دارند و در اهانت به فردوسی و نیزبه مردان بزرگ تاریخ معاصر همچون میرزا اقاخان کرمانی ، آخوند زاده ، کسروی، کاظمزاده ایرانشهر، ابراهیم پوردادود، صادق هدایت ، دکتر محمود افشار یزدی ، ذبیح الله صفا ، عبدالحسین زرین کوب و دیگران ، جملگی از اعضاء یک ارکسترند.
گروهی که سرسپرده انترناسیونالیسم پرلتاریایی هستند از موضع ضد ناسیونالیستی و ضد پادشاهی (با نگاه طبقاتی و از دیدگاه «حکومت طبقهء کارگر» یا «جمهوری دموکراتیک خلق») تاریخ ایران را نفی میکنند و همراه با دو گروه ایدئولوژیک (اسلام گرا یا قوم گرا) دیگر در ارکستری شرکت دارند که هم بر لحن اسلامی مینوازد تا روح سعدبن ابی وقاص و قتیبة بن مسلم و حجاج بن یوسف را شاد و با تسلط کامل خود بر ایران فتح عمربن خطاب را کامل کند و درعین حال گوش حاکمان استبداد دینی را که به عشق اسلام عزیز خمینیستی از ایرانیت دل خوشی ندارند، نوازش دهد و هم راه پان ترکی میزند تا از رضاشاه یا از قوام السلطنه (بواسطهء توافش با استالین بر سرمسئلهء خروج ارتش سرخ از سرزمین های اشغال شدهء ایران) یا از فردوسی انتقام بگیرد و هم بر دهل عربی میکوبد تا قبر شیخ خزعل را در خوزستان به زیارتگاه اعراب حاشیهء خلیج فارس بدل سازد.
................................
I ـ [ تأثیر ایدئولوژی جهان وطنی و انترناسیونالیستی اسلام سیاسی را نمی توان در توضیح سیاست فلاکت باری که رهبران مجاهدین در جنگ ایران و عراق پیش گرفتند نادیده انگاشت .
بی گمان در این خودکشی سیاسی ، اعتقادات جهان وطنی اسلامیستی نقش اساسی داشته است.
گفتنی ست که در جنگ هشت ساله ، ملایان نیز برای ایران و به «عشق میهن و حفظ خاک وطن» باصدام نمی جنگیدند.
موتور محرک خمینی در تداوم جنگ با عراق ، همان نگاه جهان وطنی اسلامیستی بود. سماجت کین ورزانهء او در تداوم غیر مسئولانهء این جنگ خونبار، به واسطهء آن بود که وی بیش از هرانگیزهء دیگری ، سودای «صدور انقلاب» و برپاکردن «حکومت اسلامی» از نوع ولایت فقیه در کشورهای عربی منطقه را در سر می پرورد.
در واقع ایران برای خمینی، نه به عنوان وطنی که می باید در برابرتجاوز بیگانه ازآن دفاع کرد ، بلکه به عنوان منطقه ای مطرح بود که همچون خیزشگاه یا سنگری برای تشکیل حکومت اسلامی در کشورهای همسایه ، به ویژه عراق و لبنان به کار برده شود و پیداست که مخارج و خسارات جانی و مالی چنین هدف شوم ونابود کننده ای را نیز ملت ایران از جیب ناداری خود و با خون فرزندان خود می پرداخت !
واقعیات تلخ سه دههء اخیر ایران نشان داد که در زمینهء عواطف میهنی و دفاع ازمنافع ملی ، اسلامیسم سیاسی راست یا چپ نمی شناسد. ]
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر