۱۳۹۱ تیر ۲۶, دوشنبه

خداحافظی راستین عمو شازده مصدق از سایت خوب آزادگی

 

بقول مرحوم علی حاتمی در هزار دستان: آنچه گذشت.....
آزادی خواهان,همسنگران,همفکران عزیز: اینجانب یک سال و پنج ماه قبل در سایت آزادگی عضو شدم اما تا حدود پنج ماه پیش که اولین لینک خودم را ارسال کردم جز اظهار نظر و کامنت گذاری هیچ فعالیت دیگری در سایت نداشتم.بنابراین هیچ گونه نیازی به آی دی مجدد سازی هم نبود.پس از آن متوجه شدم که کاربران این سایت با سه دسته از افراد برخورد دارند:
1- تعدادی از چپ نمایان و توده ای های سابق که با ساختن انواع ای دی های تقلبی همچون:Mazdaq,دفترها ,khordad25,mohandes وdosholarab....و جدیدا farhangو.... وچند آی دی دیگرسعی دارند تا در لوای جمهوری خواهی و ملی نما یی با بحث های کشدار و فرسایشی انرزی کاربران را هدر داده و دائما با بحثهای انحرافی و کهنه و اختلاف برانگیزاجازه هیچگونه همدلی و انسجام را به کار بران ندهند تا با ارسال لینکهای مفید و موثر قدمی در مسیر روشنگری بردارند . مثلا کاربر dosholarabکه ازسردمداران و بزرگ آی دی داران این گروه هست در لینک جدیدش محمد رضا شاه را هم جنس باز خطاب کرده در حالیکه همین چند ماه پیش لینکهای متعددی راجع به زن بارگی و روابط ایشان با زنان متعدد ارسال کرده بود.
2-کاربران مشکوکی که با راه اندازی انواع آی دی های تقلبی خلق الساعه دست به انواع توهین های و مسخرگیها و دلقک بازیهای کهنه و تکراری مخصوص مجلات زرد چند دهه پیش میزنند از جملهmr.Pahlave,tirdad-p,ramin12345,.......
این گروه یک عکس یا مطلب را در وبلاگشان بارها کپی پیست کرده و با ارسال تکراری این مطالبی تهوع آور و بی ارزش وقت و انرزی و امکانات سایت را به قهقرا بردند. لازم به تذکر است که این گروه دوم الزاما همدستان گروه اول نیستند اما بشدت مورد حمایت آنان می باشند.
3- دسته ای از کاربران پانگرگ همچون azeronline,morteza1298و....که گذشته از ارسال لینکهای مسئله دار و ضد ایرانی بارها و بارها به کاربران دشنامهای نزادی و جنسی داده و اما با آنان کوچکترین برخوردی صورت نگرفته است.
در برابر این سه گروه یک گروه از کاربران آزادیخواه و مشرو طه طلب هم هستند که تنها جرم آنان تعداد بیشتر و اتحاد و هماهنگی و همدلیشان هست .به همین خاطر هم مورد حسد بوده وانواع متلک ها و انگها نثار انان می شود که سایت را اشغال و فتح کرده اند و....
زمانی که من اولین لینکم را پنج ماه پیش ارسال کردم تصورم این بود که منظور ازارسال لینک یعنی باخبر کردن دیگران و پخش آخرین اطلاعات و اخباررویدادها.اما کم کم متوجه شدم که هدف عده ای از لینک گذاری در این سایت نشر اخبار و اطلاعات نبوده بلکه ارضائ عقده ها و کمبود های روحی و روانی و انتقام گیری به خاطرکینه های باقی مانده از گذشته و تجربه تلخ ناکامی ها در طول زندگی آنان است .وقتی که کاربری حتی یک لینک در مورد مسائل روزمره ارسال نکرده اما دهها مطلب و عکس تکراری توهین آمیز و مسخره در مورد یک شخصیت تاریخی که سی سال پیش فوت کرده و اصلا بازگوکردن نقطه های ضعف احتمالی آن مرحوم در این مقطع حساس مملکت ما هیچ تاثیری و یا سودی برای ملت درمانده ندارد را ارسال می کند معنی آن چیست؟
اینجا بود که اینجانب دست به مقابله به مثل زدم و یک تنه با واکاوی و مطالعه تاریخی گروههای چپ نما و ملی نما آرشیو بزرگ و کاملی از خطا ها و اشتباهات و نقاط ضعف این گروهها را در وبلاگم گرد آوری کردم.همگان هم شاهدند که تنها در پاسخ و عکس العمل نسبت به لینکها و مطالب توهین امیز طرف مقابل لینکیهای تاریخی و مستند و مستدل را ارسال کردم و بس.برای مثال وقتی کهramin12345عکس رنگی کودکان کرد کشته شده در سردشت را در زمان جنگ تحت عنوان کشتار کودکان کرد توسط محمد رضا شاه ارسال کرد من در پاسخ به آن لینک کشتار واقعی کودکان خانواده شایگان توسط چریکهای فدایی خلق را ارسال کردم .ویا در پاسخ به لینک تصویر محمد رضا شاه در حال نماز تصویر دکتر مصدق را در حال مصرف دخانیات همراه یک آخوند فرستادم و یا در جواب توهین های جنسی نزادی یک پان گرگ مطالب تاریخی مربوط به رواج لواط در میان پان گرگها را لینک کردم. و یا در پاسخ به همین ramin12345که در نامه خداحافظی خود مدیران آزادگی را متهم به همکاری با جمهوری اسلامی و افشائ IP آنان نزد جمهوری اسلامی کرده بود بارها و بارهامطالب نامه اش را مطرح و اتهام دروغش به مدیران آزادگی را زیر سوال بردم اما در نهایت تنها دو روز بعد .....
شاید اشتباه من این بود که بار مسئولیت قانونی برخورد با خطاکاران را که در وحله اول وظیفه مدیریت سایت آزادگی و سپس سایر همفکران و همدلان کاربر به شکلی دست جمعی بود را یک تنه به عهده گرفتم.آری اگر مدیریت سایت از ابتدا با انواع آی دی های تقلبی و لینکهای توهین آمیز و فحاش و تفرقه افکن برخورد شایسته را کرده بود نیازی نبود تا در جبران کم کاریهای قبلی خود حساب کاربران زحمتکش سایت را ببندند.
به هر حال اینجا هم نمونه ای کوچک از یک جامعه ایرانی هست و متاسفانه بخشی از آنهم شامل تعدادی افراد فرومایه, بیمار,خودنما وشارلاتان.ما همه در طول همین یکی دو ماهه مستندا دیدیم که افراد نفوذی و مشکوک و روان پریش توهینها و فحاشی هایشان را کردند و بعد هم با خود شیرینی وچاپلوسی طلبکار شدند ووقتی خیالشان راحت شد که کاربران واقعی و دلسوز را از میدان بدر کرده اند و سایت را به اندازه کافی تضعیف, دمشان را روی کولشان گذاشتند و غیبشان زد.
در پایان این نامه خدا حافظی یک توصیه کوچک به همفکران همسنگر دارم. با آنکه در مسئله ای که هفته گذشته برای من پیش آمد هیچ صدای اعتراضی نشنیدم . اما ظرف کمتر از 12 ساعت بخاطر آرمان و اعتقاد مشترکمان و در همان قالب آشنا و همان شور همیشگی باز گشتم اما اکنون در دفاع از کاربر دیگری reza for u از این سایت میروم . ولی این داستان را از یاد نبرید که در زمان آلمان هیتلری از یک زندانی ملی گرا پرسیدند چرا کسی برای نجات شماها کاری نمی کند و او پاسخ داد: وقتی یهودیها را گرفتند ما ساکت ماندیم .وقتی کومونیستها را گرفتند ما ساکت ماندیم .وقتی رو شنفکران را گرفتند ما ساکت ماندیم وقتی لیبرالها را گرفتند ما ساکت ماندیم درنتیجه آن وقتی که سراغ ما آمدند تا ما را هم بگیرند دیگر کسی نبود تا برای دفاع از ما صدای خود را بلند کند.

۱۳۹۱ تیر ۲۴, شنبه

وقتی رفیق برادر کومونیست مسلمان به نماز جمعه میرود

حسین زهری

دختر فرمانفرما:شاهزاده سرخ: معشوقه رهی معیری


همه شب نالم چون نی .. که غمی دارم .. که غمی دارم.
دل و جان بردی اما .. نشدی یارم .. یارم
با ما بودی .. بی ما رفتی
چو بوی گل به کجا رفتی؟
تنها ماندم .. تنها رفتی.
اگر پیش آمده باشد که گاهی دل به میراث موسیقی ملی، در دهه‌ی سی و چهل داده باشید، لابد که صدای مخملین غلام‌حسین بنان به جان‌تان نشسته است؛ و اگر از میان تصنیف‌های فراموش‌ ناشدنی او، تنها چند تای‌شان، پسندتان افتاده باشد؛ باید که «کاروان»، اثر کم‌نظیر مرتضی‌خان محجوبی، یکی از آن میان بوده باشد. واگر بخواهید بدانید که چرا و چگونه است که این اثر، این‌چنین با تار و پود جان‌تان آشنایی می‌دهد؛ کافی نیست که نام محجوبی، بنان و رهی معیری، بزرگان سازنده‌ی این اثر را دلیل آن به شمار آوریم، بلکه به‌هم‌نشستن فرخنده‌ی محتوا و قالب اثر را باید دید، که چنین بیداد میکند، آن‌جا که مایه‌ی شعر رهی، به قامت فواصل گام «دشتی»، چنان برازندگی می‌کند، که کلام از آهنگ، بازیافته نمی‌شود.
به گفته‌ی اکبر مشکین، که گاه به خلوت رهی، راهی داشت، رهی معیری خود هرگز از جادوی شنیدن این اثر رها نشد. او می‌گوید، شب‌های اردی‌بهشت تهران، برای رهی معیری، شب‌های شنیدن چند‌باره‌ی «کاروان» بوده است. پیدا نیست که آیا اکبر مشکین می‌دانسته است که این عاشقانه‌‌ی هجرانی رهی معیری، با سیاسی‌ترین روی‌دادهای تاریخ معاصر ایران، چه ارتباطی داشته است، یا نه!؟
داستان پنهان عشق رهی معیری به مریم فیروز، نخست در خاطرات پزشک معتمد خاندان فرمانفرما آفتابی شد. او که به نظر می‌رسد خود نیز شیفته‌ی مریم فیروز بوده باشد، با خشم و نفرت فراوانی از این «جوان سی‌ساله مبتلا به تریاک، خوش‌گل، خوش‌اندام، جذاب، شاعر و عاشق‌پیشه، تصنیف‌ساز، غزل‌سرا، گوینده‌ی خوب، موسیقی‌دان، با دو دانگ آواز»، یاد می‌کند. البته رهی معیری در سال‌های مورد بحث این پزشک «نامعتمد» و فاش‌گوی اسرار خانواده، هنوز محلی از اعراب در شعر و شاعری نداشت و اثر قابل توجهی نیز از او دیده نشده بود، اما طبع‌ شعری داشت و گاه شعری می‌سرود.
نخستین ملاقات مریم و رهی در یکی از روزهای اردیبهشت، پیش از مرگ فرمانفرما، و در روزهای تلاش برای جدایی از همسر اجباری‌ش، در یک مهمانی در خانه‌ی مصطفی فاتح صورت می‌گیرد. و همین ملاقات است که پایه‌ی یکی از شورانگیز‌ترین و عجیب‌ترین حکایت‌های عاشقانه‌ معاصر قرار می‌گیرد. از آن به بعد، هسته‌ی اصلی ترانه‌ها و غزلیات رهی معیری، که به گفته‌ی برخی، از بهترین آثار ادبیات کلاسیک معاصر به شمار می‌رود، مایه از این عشق می‌گیرد.
عروس چمن مریم تاب‌ناک
گرو برده از نوعروسان خاک
به رخ نور محض و به تن سیم ناب
به پاکی چواشک و به صافی چو آب
دواند مرا ریشه در قلب ریش
دهم آب‌ش از قطره‌ی اشک خویش
چو در خاک تیره شود منزل‌م
بود داغ آن سیم‌تن بر دل‌م
بهاران چو گل بر چمن در زند
گل مریم از خاک من سر زند
مریم فیروز را نمی‌توان با هیچ‌یک از زنان معاصر سنجید. او را بدون تردید می‌توان یکی از شاخص‌ترین زنان دوران خود به شمار آورد. دختری از یک خانواده‌ی پرنفوذ و ثروت‌مند، که پدرش را (عبدل‌حسین میرزا فرمانفرما) عاشقانه دوست می‌داشت و پس از قتل نصرت‌‌دوله برادرش به دست رضاشاه، ازدواج با فرزند یکی از رجال دست‌گاه رضاخانی را، به منظور تامین امنیت پدرش، به رغم فاصله‌ی سنی ۲۶ ساله، با رغبت تمام قبول کرد. او که یکی از زیباترین و روزآمد‌ترین دختران ِ تهران، در دهه‌های ۲۰ و ۳۰ به شمار می‌رفت، از جانب پزشک خانوادگی‌شان چنین توصیف شده است:
«مریم در آن وقت دختری بود ۲۹ ساله، زیبا و فتان و دل‌فریب، وانصاف این است که در حُسن و دل‌بری آیتی بود. اضافه بر طراوت و جوانی وخوش‌صورتی و موزونیت اندام، بسیار بسیار جذاب و دل‌فریب و با‌هوش وزرنگ و مطلع و پُرجان بود. سواد مدرسه‌‌ای خوب داشت. فرانسه خوب می‌دانست، اطلاعات عمومی وسیع داشت. از هر دری حرف می‌زد، می‌پرسید، می‌فهمید. او یکی از خوش‌گل‌ترین خانم‌های تهران به شمار می‌آمد: آنیت داشت، ندیمه بود، رفیق بود، آزاد‌منش بود، مؤدب بود و آداب معاشرت را با کوچک‌ترین دقایق مواظب بود. کتاب می‌خواند.»
به هر رو ارتباط عاشقانه‌ی مریم و رهی ادامه پیدا می‌کند. پس از مرگ فرمانفرما در سال ۱۳۱۸، هنگامی که خیال مریم از جانب پدرش آسوده شد، مهر خود را به سرتیپ اسفندیاری بخشید و از او جدا شد. پزشک مریم می‌نویسد: «بعد از آن دیگر مریم رفت و آمد به خانه‌ی رهی را آغاز کرد و پس از مدتی نیز او را به خانه‌ی شمیران خود آورد. مریم قول می‌دهد که به قول خودش به مذهب و سنت عشق زن او شود.»
پس از این و بعد از برکناری رضاشاه، نیروی سرشار و سر پرشور مریم، او را به سوی کوشش‌های اجتماعی می‌کشاند. اشراف‌زاده‌ی زیبای تهرانی که در سال ۱۳۲۰، با رهی معیری که اندک‌اندک آوازه‌ی ترانه‌هایش می‌پیچید، «به‌رسم عشق» زندگی آغاز کرده بود، هنگامی‌که به همراه بزرگ علوی به تشکیلات زنان می‌رود تا به واسطه‌ی او در آن‌جا فرصتی یابد تا برای بهبود وضع زنان تن‌فروش، کوشش‌های خود را سامان ببخشد، عالیه شرمینی یکی از زنان مسوول در سازمان زنان حزب که پوشش اشرافی او را می‌بیند، کنایه‌ای به بزرگ علوی می‌زند که: «خوب بود یکی از شاه‌دخت‌ها را هم می‌آوردید.»
رهی معیری در کنار مریم، هم‌چنان از برکت عشق شورانگیز دختر شهرآشوب تهران، بالیده می‌شود. مواد مخدر و سیگار را ترک می‌کند و به تشویق او با نام‌های مستعار، به نوشتن مطالب انتفادی در روزنامه‌ها می‌پردازد. و هم‌چنان مریم فیروز، منبع ذوق شاعرانه‌ی اوست:
خیال انگیز و جان‌پرور، چو بوی گل سراپایی
نداری غیر از این عیبی، که می‌دانی که زیبایی
من از دل‌بستگی‌های تو با آیینه، دانستم
که بر دیدارِ طاقت‌سوز خود، عاشق‌تر از مایی
از سوی دیگر، مریم فیروز اندک اندک در محافل چپ زنان تهران، شهرتی دست و پا کرده بود. مطبوعات تهران به او لقب مریم سرخ داده بودند. روزنامه‌های فرانسوی تصاویر او را با لباس چرمی و پرچم سرخ به چاپ رسانده بودند. در یکی از مطبوعات داخلی، زیر یکی از عکس‌های او این شعر به چشم می‌خورد:
مریما، جز تو که افراشته‌ای پرچم سرخ
نیست در عالم ِ ایجاد یکی مریم ِ سرخ
سر پرشور اشراف‌زاده‌ی تهرانی که روزها را در محلات بدنام، با زنان تن‌فروش سپری می‌کرد و به آنان کمک می‌رساند، و یا در کوره‌پزخانه‌های جنوب تهران، برای کارگران سخن می‌گفت، او را بر سر دوراهی تازه‌ای در زندگی‌ کشاند. او در کار احداث خانه‌ای در باغ شمیران‌ش بود که حافظ فرمانفرماییان برادرش، مهندس کیانوری را که در آلمان معماری خوانده بود و افکار چپ‌گرایانه داشت، به عنوان مهندس طراح به او معرفی می‌کند. این آشنایی برای مریم که خود را در مبارزات اجتماعی غرق کرده بود، فرصت‌های تازه‌ای را به وجود آورد. حالا او با یکی از سران حزب تازه‌تاسیس توده آشنا شده بود و که می‌توانست در تحقق رویاهای بلندپروازانه‌‌ی مریم، او را یاری کند.
روزگار سیاه ترانه‌سرای عاشق فرا رسید. مریم سرانجام در انتخاب میان شوریدگی دل و سر پرشور، دومی را انتخاب کرد و به رغم عشقی که هرگز فروکش نکرد، هم‌راه با معمار چپ‌گرای خانه‌ی باغ شمیران‌ش، پای در راهی گذاشت که جز سختی و دربه‌دری و آوارگی و زندان و شکنجه، از آن ثمری نبرد، مریم تا ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ که به دنبال ترور نافرجام و مشکوک شاه، حزب توده منحل و سران آن تحت تعقیب قرار گرفتند، گاه و به گاهی به دیدار رهی می‌رفت. اما بعد از آن که به طور غیابی به حبس ابد محکوم شد و متواری گردید، دیگر هرگز او را ندید. اما فصل پربار ترانه‌ها و غزلیات ناب رهی معیری، از همین دوره آغاز شد و با یاد و نام مریم فیروز، زیباترین و به یاد‌ماندنی‌ترین ترانه‌های زبان فارسی را از خود به جا گذاشت:
مشت خاشاکی، کجا بندد ره سیلاب را؟
پای‌داری پیش اشک‌م، کار دامن نیست، نیست.
آن‌قدر بنشین، که برخیزد غبار از خاطرم
پای تا سر ناز ِ من، هنگام رفتن نیست، نیست.
با کودتای ۲۸ مرداد، همه‌ی سران حزب توده به شوروی سابق گریختند، اما مریم فیروز تا یک‌سال از رفتن خودداری کرد و به زندگی مخفی خود در تهران ادامه داد. جالب این‌جاست که یکی از مشهورترین شعرهای رهی، در همان روز ۲۸ مرداد در روزنامه اطلاعات به چاپ رسید. دکتر باستانی پاریزی در مورد این غزل گفته است: «محفل گرم مریم فیروز اگر هیچ‌ کاری نکرده باشد، در تاریخ ادب ایران جای پای محکمی برای خود باز کرده است و بعد از ششصد سال، شاعری به دنیای ادب ما تقدیم کرده است، که تا پانصد سال دیگر هم شاید مثل ِ او نیاید. این مجمع حق خود را به جامعه‌ی ما ادا کرده است و چنان می‌نماید که همه‌ی مراحل آن در گرو زیبایی و آنیت صاحبه‌ی آن بوده است.»
نه دل مفتون دل‌بندی، نه جان مدهوش دل‌خواهی
نه بر مژگان من اشکی، نه بر لب های من آهی
نه جان بی‌نصیب‌م را پیامی از دلارامی
نه شام بی‌فروغ‌م را نشانی از سحرگاهی
نیابد محفل‌م گرمی، نه از شمعی، نه از جمعی
ندارد خاطرم الفت، نه با مهری، نه با ماهی
کی‌م من؟ آروز‌گم‌کرده‌ای تنها و سرگردان
نه آرامی، نه امیدی، نه هم‌دردی، نه هم‌راهی
مریم فیروز در سال ۱۳۳۳ از ایران گریخت، و تا روی‌داد ۱۳۵۷، نتوانست به ایران بازگردد. او یک‌بار در سال ۱۳۳۷ تلاش کرده بود تا از راه نفوذ در انجمن فرهنگی ایران و شوروی، رهی معیری را برای شرکت در مراسم سال‌گرد انقلاب اکتبر، به شوروی دعوت کنند. رهی به این سفر رفت، اما کسی نمی‌داند که آیا ملاقاتی میان آن‌ها رخ داده یا نه. به هر حال، شاعر درویش‌مسلک و افتاده‌ی هجران‌زده، با همه‌ی دشواری‌ها که از لحاظ جسمی داشت، لابد به آرزوی شمیدن بوی نفس یار دیرین، مشقت تماشای نظم آهنین میدان سرخ مسکو را در سرمای اکتبر، به خود هموار کرد.
ترانه‌ی کاروان، بعد از فرار مریم از ایران سروده شده است، و بازتاب رنج شاعری‌ست که بعد از کوچ محبوب خود، تا پایان عمر به تنهایی زیست و به یاد او ترانه‌ها و غزل‌های زیادی سرود. رهی در آبان ۱۳۴۷، بر اثر بیماری سرطان معده، در تنهایی درگذشت. مریم نیز ده سال بعد از آن به ایران آمد و طولی نکشید که تا پایان عمر گرفتار شکنجه‌های طاقت‌فرسای حکومت اسلامی گردید، و در اسفند ۱۳۸۶، در یکی از خانه‌های امن دستگاه امنیتی حکومت درگذشت.
سخن‌ها کند با من از روی دوست
ز گیسوی او، بشنوم بوی دوست
به رخساره چون نازنین من است
نشانی، ز نازآفرین من است
بود جان ما، سرخوش از جام او
که ما را گلی هست، هم‌نام او
نوازد دل و جان غم‌ناک را
پُر از بوی مریم کند خاک

روسپی کومونیستی که جاسوسه جمهوری اسلامی شد

نفوذ کومونیستها در گروههای سلطنت طلب

لیلا سلیمی خیاط
الف ـ همسر ناخدا "ح " یک نـــاخدای بــــازنشسته نیروی دریائی یکی از نفوذی های حزب بود که قبل از سال ۵۷ بازیگر فیلم های تبلیغاتی و رقاصه کافه بود و پس از سال ۵۷ هودار حزب شد و توانست رابطه ی خود را با محافل راست گرا برقرارکند و به عنوان نفوذی رسمی حزب در تشـکیلات مخفی فعال سلطنت طلبان نفوذ کند و یک رکن اصلی این محافل شود. سرنخ اصلی کودتای نوژه را این زن در اختیار حزب گذاشت. این ناخدا و همسرش با ناخدا احمدی ارتباط داشتند. این زن دو نفر از اعضای علنی حزب را وارد تشکیلات مخفی کودتاچیان می کند که در آن دو در لیست نیروهای اقدام کننده کودتا قرار می گیرند. کیانوری دایمأ مقامات جمهوری اسلامی را در جریان اطلاعات کودتاچیان قرار میدهد در ضمن منبع اطلاعاتی خود را نیز معرفی می کند تا آن جا که دو نفر از سپـــاه نیز از طریق همین زن وارد نیروهای اقدام کننده می شوند. حتی پول مزدوری بین آنها تقسیم می شود، قرار بوده نیروئی از تهران به نوژه برود و از درون پایگاه نوژه نیز راه را بازکنند و پایگاه تصرف شود و به دنبال آن با هواپیماهای جنگی از نوژه به تهران آمده و محل های تعیین شده را بمباران کنند. شب هنگام در لحظه قطعی، نیروهای حکومت عملیات کودتاچیان را خثنی و نیروهای عملیاتی کودتا را در پایگاه و به عنوان اعزامی به تهران دستگیر می کنند. ولی تمام شبکه دستگیر نمی شوند.


ب ـ در ۵ اردیبهشت ماه ۵۸ در جریان طبس همزمان با عملیاتی که قرار بود امریکا انجام دهد، برنامه ریزی شده بود که از داخل شبکه عملیاتی انجام شود. در این شبکه نیز عوامل حزب وجود داشته که سرانجام اخبار این عملیات را ناخدا احمدی به حزب می رساند ولی خبر به موقع به کیانوری نمی رسد، احمدی ناچار خبر را مستقیمآ به بنی صدر میدهد و روز بعد از عملیات کیانوری همین اطلاعات را در دیدار با بنی صدر به او میدهد. بنی صدر به منبع اطلاعاتی واحد مشکوک می شود. از سوی دیگر عطاریان، فروزان، سلیمی کمیته انقـلاب را قبل از ۵۷ در ارتش تأسیس کرده و عملیاتی نیز انجام داده از جمله پادگان هائی را به انقلاب تحویل داده بودند، به همین دلیل عطاریان موقعیت خاصی داشته و بعد از انقلاب فرمانده لشکر یکم گارد شد و با آغاز جنگ فرمانده قرارگاه غرب و بعد از آن مشاور عالی و زیردفاع بود. از طرف وزارت دفاع در جلسات کارشناسی شورایعالی نظامی شرکت می کرد. در این جریان قدوسی به عطاریان حکم داد که برای رسیدگی به جریان طبس اقدام کند که هلی کوپتر و هواپیمای امریکا در طبس می ماند و فرمانده ارتش ایران دستور بمباران منطقه را میدهد و درست این زمانی بود که فرمانده سپاه قائم برای تجسس در آنجا بود و در اثر بمباران هواپیماهای ایران کشته شد و بحث این بود که از طرف امریکا به نفوذی های امریکا در ارتش چراغ سبز زده شده بود. در واقع دستور بمباران را بنی صدر داده بود. از سوی نفوذی های حزب مشخص شد که در چند روز قبل از قضیه طبس سایت های اضطراری بمباران ضد هوائی اطراف تهران و قم را برچیده بودند. گزارش عطاریان از خیانت ستاد ارتش حکایت می کرد که ریاست آن با شادمهر بود، در واقع پیام رمزی۲ ساعت پس از شکست عملیات از سوی رادیو آمریکا داده می شود و سپس ارتش هواپیماها و هلی کوپترهای باقی مانده امریکائی در طبس را بمباران می کند. اطلاعات حزب از شبکه ای بود که در داخل کشور عملیات را انجام می داد، پس از ماجرای طبس و خیانت ستاد ارتش، در جریان گفتگوهای میان آیت الله بهشتی و کیانوری، آیت الله بهشتی می گوید: شما اطلاعاتتان را به کانالهای دیگری غیر از بنی صدر بدهید.که البته این کانالها دفتر امام خمینی بود.


ح ـ پس از گذشت یک سال از قضیه نوژه شخصی به نام مینو از اعضای سازمان مخفی با پدر یکی از دوستانش که عضوشاخه باقی مانده نوژه بود، آشنا شده و به دستور حزب در آن شبکه نفوذ می کند و اطلاعاتی مربوطه را به حزب می دهد و حزب نیز این اطلاعات را با معرفی منبع اطلاعاتی خود به دادستانی می رساند. دادستانی به جز مینو همه را دستگیر می کند. بعد از این ماجرا، مینو به شبکه علنی حزب پیوست و پس از سرکوب حزب به شوروی گریخت

۱۳۹۱ تیر ۲۳, جمعه

داستان واقعی فاحشه ای که جاسوسه ای کومونیست شد و کودتای نوژه را به آخوندها لو داد

شهریار فتحی 
لیلی سلیمی خیاط و علیرضا خدایی
قاتلان نظامیان جانباخته ی مرتبط با کودتای
را به دادگاه بـکشانیم!
لیلی سلیمی خیاط (لیلی) از حزب خائن توده،همدست رژیم آخوندی چنانکه می دانیم حزب خائن توده،بمثابه ی همدست و گرداننده ی اصلی رژیم خونریز و اشغالگر جمهوری اسلامی، در خنثی سازی کودتای ملی نوژه در تیرماه ۱۳۵۹ خورشیدی ، و شناسایی،دستگیری، شکنجه و تیرباران نظامیان میهندوست و دلیر مرتبط با این کودتا نقشی
اساسی و کلیدی بازی کرد.

سران
جنایتکار رژیم دست نشانده ی جمهوری اسلامی با همکاری سران حزب توده و عوامل نفوذی این حزب معلوم الحال در صفوف نظامیان دلیر مرتبط با کودتای نوژه، که بر آن بودند تا در هژدهم تیرماه ۱۳۵۹ خورشیدی طومار ننگین این رژیم ضدایرانی را یکسره در هم بپیچند و مردم ایران را از بند این رژِیم اهریمنی آزاد سازند،آنان را پیش از عملی نمودن نقشه ی کودتا دستگیرنموده و پس از شکنجه های وحشیانه و محاکمات فرمایشی در بیدادگاه های آخوندی،بیش از یکصد و سی تن از این قهرمانان و سرداران ملی را به جوخه های اعدام سپردند.
یکی از مهره های اصلی حزب خائن توده که با هدایت مستقیم کیانوری معدوم، در شناسایی،دستگیری و لودادن نظامیان دلیر و آزاده ی مرتبط با کودتای نوژه نقشی اساسی و کلیدی بازی کرد،عفریته و پتیاره ی جاسوسی بنام "لیلی سلیمی خیاط"،معروف به "لیلی" است که هم اکنون در برونمرز بسر برده و در وحشت دائم از امکان شناسایی شدن از سوی ایرانیان میهندوست،بویژه خانواده ها و بازماندگان جانباختگان مرتبط با کودتای نوژه،واپسین روزهای عمر ننگین و نکبت بار خویش را می گذراند.
لیلی سلیمی خیاط(لیلی) کیست؟
لیلی سلیمی خیاط(لیلی)که در دوران پیش از بروی کارآمدن رژیم دست نشانده ی خمینی رقاصه ی کاباره ها و
هنرپیشه ی سینما بود،پس از جدا شدن از همسران نخستین اش،با یکی از عوامل شبکه ی جاسوسی شوروی و حزب خائن توده بنام ناخدا سیروس حکیمی ازدواج نموده و به استخدام ک.گ.ب و شبکه ی جاسوسی و مخفی حزب توده درآمد.
معرف لیلی سلیمی خیاط به شخص کیانوری معدوم،سیاوشکسرایی، یکی از سران حزب توده بود. لیلی سلیمی خیاط (لیلی) با ناخدا حمید احمدی(معروف به ناخدا انور) از دیگر گردانندگان شبـکه ی مخفی حزب توده که بعدها به عضویت کمیته ی مرکزی حزب خائن توده در آمد و امروزه در برلین انجمنی موسوم به "انجمن مطالعات و تحقیقات تاریخ شفاهی ایران"را براه انداخته است، نیزارتباط مستقیم داشت.
حمید احمدی که از گردانندگان شبکه ی جاسوسی و مخفی حزب توده در سال های پیش و پس از فاجعه ی بهمن ۱۳۵۷ بوده و در شناسایی،لودادن و دستگیری نظامیان دلیر و میهن دوست مرتبط با کودتای نوژه نقشی مستقیم داشت و بواسطه ی یدک کشیدن مقام مشاور نظامی ابوالحسن بنی صدر،نخستین رییس جمهور خمینی خون آشام،در پیشبرد جنایتکارانه ی جنگ ضدمیهنی ایران و عراق نیزمسئولیت مستقیم داشته و می بایستی در این ارتباط به مردم ایران پاسخگو باشد،در سال۱۳۶۴،در دوران اقامت در افغانستان تحت اشغال شوروی،و در دورانی که عضو کمیته ی مرکزی حزب خائن توده بود،همراه با علیرضا خدایی و محمد حقیقت(با نام مستعار کریم) مسئولیت تشکیلات حزب توده در افغانستان را برعهده داشت و در این راستا با مقامات امنیتی حکومت دست نشانده ی شوروی در افغانستان و نیز با مستشاران نظامی و امنیتی شوروی در افغانستان همکاری تنگاتنگ داشت.
در گزارشی که در مجله ی ستاره سینما درباره ی لیلی سلیمی خیاط(لیلی)، این عفریته ی توطئه گر و جاسوس آمده است،چنین می خوانیم:
" لی لی از شوهر دومش طلاق گرفت ودر یک کاباره ایرانی در لندن بطور نیمه برهنه می رقصد !
بدنبال خبری که قبلا از «لی لی »داشتیم در این هفته توسط یکی از همکاران مجله که از لندن برگشته است مطلع شدیم که «لی لی »در لندن با یک کاباره ایرانی بنام «کاباره دانسینگ پارس »قرارداد بسته و شبها را در آنجا بطور نیمه برهنه رقص های شرقی اجرا می نماید .
همانطور که قبلا نوشتیم لی لی اخیرا تصمیم داشت بطور جدی کار سینما را ادامه دهد وحتی شوهر دومش را که یک
تاجر فرش بود ترغیب می نمود تا برای تهیه فیلمهای هنری و موج نوئی سرمایه گذاری نماید .اما شوهرش به کلی نسبت به کار سینما بیگانه بود،بااین تصمیم لی لی مخالفت می ورزید .
می گویند اختلاف لی لی با شوهرش از اینجا ناشی می شود که او حاضر نمی شد در کار سینما سرمایه گذاری نماید
سرانجام این اختلاف نظر بالا رفت ولی لی از او جدا و برای اینکه از خودش و او انتقام گرفته باشد باکاباره مذکور
قرداد بست . ابتدا قرار بود که او در این کاباره برنامه استریپ تیز که نوعی رقص همراه با لخت شدن تدریجی است ،اجرا نماید .اما چون برای این برنامه آمادگی نداشت کارخود را با اجرای نوعی رقص های شرقی مخصوصا عربی شروع نموده است تا پس از فرا گرفتن فنون لازم برای استریپ تیز ،برنامه رقص خود را با آن همراه نماید . "
(برگرفته از :مجله ستاره
سینما ،سال ۱۳۵۳ ،شماره ۵۳ )
و دقیقا همین عفریته از سوی سازمان جاسوسی شوروی و سران وطنفروش حزب توده ماموریت می یابد که بواسطه ی مناسبات همسرش(ناخدا سیروس حکیمی) با نظامیان دلیر مرتبط با کودتای نوژه، که از وابستگی نامبرده و لیلی سلیمی خیاط(لیلی) به شبکه ی جاسوسی شوروی و حزب توده بی اطلاع بودند، در صفوف آنان نفوذ کرده و سپس آنها را به وزارت اطلاعات رژیم آخوندی لو داده و به کشتارگاه بفرستد!
سران خائن و وطنفروش حزب توده،از کیانوری معدوم گرفته تا علیرضا خدایی،جاسوس سرشناس رژیم آخوندی و گرداننده ی ورق پاره های اینترنتی ساواماساخته ی "پیک نت" و "راه توده"آشکارا و بکرات از نقش اساسی و کلیدی حزب توده،و نیز نقش ویژه و منحصربفرد لیلی سلیمی خیاط(لیلی) در لودادن نظامیان میهندوست مرتبط با کودتای نوژه و خنثی نمودن این کودتا سخن گفته اند.
لیلی سلیمی خیاط در سال ۱۳۶۶ خورشیدی همراه با فرزندش "سیامک"از ایران به افغانستان رفت،و پس از ملاقات با سران وقت حزب توده در افغانستان :علیرضا خدایی،علی خاوری،حسین علوی(معروف به امین،و برنامه ساز کنونی
رادیو آخوندی "زمانه" در هلند)،سیاوش کسرایی ،محمد حقیقت(معروف به کریم،معاون ناخدا بهرام افضلی) و نیز مسئولان ک.گ.ب در سفارت شوروی در پایتخت افغانستان، برای انجام ماموریت در اروپا به هندوستان پرواز نمود.
گفتنی است حسین علوی(امین) که در دوران تصدی مسئولیت تشکیلات حزب توده در افغانستان،مسئولیت شعبه ی جعل اسناد این حزب معلوم الحال در این کشور را بعهده داشت،پس از ورود "لیلی سلیمی خیاط"به افغانستان،و محول نمودن ماموریت های ویژه و خیانتبار جاسوسی به وی،مقدمات فنی و لجستیکی اعزام این عفریته ی جاسوس
و خمینی صفت به غرب را فراهم ساخت.
لیلی سلیمی خیاط در دوران اقامت کوتاه مدت خویش در کابل بواسطه ی برخورداری از تجربه ی نفوذ در میان محافل ناسازگار با رژیم جنایتکار آخوندی،از سوی علیرضا خدایی(از گردانندگان اصلی شبکه ی مخفی حزب توده) ماموریت یافت که با هدف نفوذ به اقامتگاه دکتر عبدالرحمن قاسملو،دبیرکل پیشین حزب دمکرات کردستان
ایران،ابتدا به هندوستان رفته و از آنجا به اتریش برود.
چنانکه می دانیم،دکتر عبدالرحمن قاسملو پس از چندی بدست تروریست های اعزامی از سوی رژیم پلید و خونریز آخوندی ترور شد.
لیلی سلیمی خیاط،این قاتل رذالت پیشه ی نظامیان مرتبط با کودتای ملی نوژه،هنگام ورود به فرودگاه نظامی کابل در سال ۱۳۶۶ خورشیدی، از سوی شخص حسین علوی(امین) که در آن هنگام عضو هیئت سیاسی کمیته ی مرکزی
حزب خائن توده بوده و مسئولیت تشکیلات این حزب در افغانستان را برعهده داشت،مورد استقبال قرار گرفت.
لیلی سلیمی خیاط سپس بواسطه ی آشنایی پیشین با محمد حقیقت(کریم)،از دیگر اعضای هیئت سیاسی کمیته ی مرکزی حزب توده،و معاون وقت بهرام افضلی،از عوامل مخفی حزب توده و فرمانده ی پیشین نیروی دریایی رژیم جمهوری اسلامی ،در خانه ی وی واقع در منطقه ی "وزیراکبرخان" کابل مستقر گشت،و در آنجا با علی خاوری،دبیر اول وقت کمیته ی مرکزی حزب توده،عیلرضا خدایی،سیاوش کسرایی و مقامات کا.گ.ب بکرات دیدار نموده و دستورات لازم
برای ادامه ی ماموریت های جاسوسی و نفوذی خود دریافت نموده،و سپس خاک افغانستان را ترک کرد.
اعترافات علیرضا خدایی به همدستی با سران جنایتکار رژیم آخوندی
سران خائن و وطنفروش حزب توده،از کیانوری معدوم گرفته تا علیرضا خدایی،جاسوس سرشناس رژیم آخوندی و گرداننده ی ورق پاره های اینترنتی ساواماساخته ی "پیک نت" و "راه توده" آشکارا و بکرات به نقش اساسی و کلیدی حزب توده،و نیز نقش ویژه و منحصربفرد لیلی سلیمی خیاط(لیلی) در همدستی با سران جنایتکار رژیم اخوندی در زمینه
ی لودادن نظامیان میهندوست مرتبط با کودتای نوژه و خنثی نمودن این کودتا سخن گفته اند.
اعترافات آشکار و بیشرمانه ی سران حزب توده،بویژه اعترافات علیرضا خدایی،گرداننده ی ورق پاره های اینترنتی ساواماساخته ی "پیک نت" و "راه توده" در این زمینه ـ که بدون هیچگونه فشار و شکنجه و تهدیدی علیه آنان صورت گرفته و من نمونه هایی از آن را در زیر خواهم آورد ـ ضمن آنکه نمونه هایی روشن و بیچون و چرا از همدستی سران و عوامل حزب خائن توده با رژیم ضدایرانی جمهوری اسلامی در زمینه ی سرکوب و کشتار ایرانیان را به نمایش می گذارد،اهرم ها و پایه هایی حقوقی و قابل استناد برای کشانیدن این سیه دلان،و بویژه شخص علیرضا خدایی و لیلی سلیمی خیاط(لیلی) بپای میز محاکمه در دادگاه های صالحه ی اروپا و آمریکا، به اتهام همدستی آنان در زمینه ی لودادن،دستگیری،شکنجه و تیرباران بیش از یکصد و سی تن از نظامیان مرتبط با کودتای نافرجام نوژه که در جریان آن حتی یک تیر به ایرانیان شلیک نشد،بدست می دهد.
بر ایرانیان میهن دوست و آزاده در درون و برون از مرزهای میهن مان،و بویژه بر خانواده ها و بازماندگان جانباختگان مرتبط با کودتای نوژه است که در راستای پیکار برای سرنگونی رژیم ضدایرانی جمهوری اسلامی بیش از پیش به نقش خیانتبار حزب توده و سران و عوامل این حزب معلوم الحال که همچنان،و بروال سال های نخست پس از بروی کار آمدن رژیم جنایتکار آخوندی،نقش شاخک های اطلاعاتی این رژیم در شناسایی و شکار مخالفان آن را ایفا می کنند، توجه
داشته باشند و این مزدوران را در هر لباس و در هر کجا که لانه کرده اند،شناسایی و افشا کنند،و بعنوان نخستین گام عملی در این راه،با اعلام جرم علیه علیرضا خدایی و لیلی سلیمی خیاط(لیلی)،آنان را در کنار سران تبهکار رژیم خونریز جمهوری اسلامی،به اتهام جنایت علیه بشریت، در دادگاه های صالحه ی اروپا و آمریکا بپای میز محاکمه
بکشانند.
اینک نمونه هایی از اعترافات علیرضا خدایی در زمینه ی نقش ضدایرانی حزب توده و بویژه نقش لیلی سلیمی خیاط(لیلی)،این عفریته ی توطئه گر و جنایت پیشه توده ای در زمینه ی لودادن و دستگیری نظامیان میهندوست و دلیر مرتبط با کودتای نوژه که در آستانه ی جنگ ضدمیهنی و خمینی خواسته ی عراق و ایران،پس از تحمل شکنجه های وحشیانه از سوی بازجوبان و شکنجه گران توده ای و آخوندی به جوخه های اعدام سپرده شدند.
اعترافات زیر از مصاحبه های علیرضا خدایی با ورق پاره ی اینترنتی ساواماساخته ی "راه توده" که خود، گرداننده ی آن
است،گرفته شده است:
"پس از باز شدن دفتر حزب نیز، جلسات ما سه نفر، یعنی من و هاتفی و پرتوی روزهای یکشنبه بعد از ظهر در زیر زمین دفتر طراحی برادر سیاوش کسرائی در یوسف آباد تهران با حضور کیانوری تشکیل می شد. ما سه نفر به دفتر حزب نمی رفتیم و تنها در این جلسات برای کارها شرکت می کردیم. همین دفتر و همین جلسات بعدا شد ستاد کشف کودتای نوژه که اتفاقا در حاشیه کتاب شورشیان آرمانخواه که پرتوی آن را ویراستاری کرده، خواندم که به همین جلسات اشاره ای گذرا کرده است." (علیرضا خدایی،راه توده 173 21.04.2008)
"در تمام این دوران، جلسات چهار نفره ای که گفتم یکشنبه ها بعد از ظهر تشکیل می شد و در همین جلسات اقداماتی در رابطه با ماجرای کودتای نوژه، ماجرای دستگیری "محمدی" مامور ساواک شاهنشاهی و مسئول کارگزاری شنود در سفارت اتحاد شوروی توسط تیم پرتوی که منجر به دستگیری و زندان 3 ماهه او شد و همچنین کودتای طبس بررسی و سازماندهی شد. در همه این موارد مفصل تر برایتان خواهم گفت تا معلوم شود ما، یعنی حزب توده ایران چگونه به وظیفه انقلابی خود برای دفاع از انقلاب 57 عمل کرد و صدها هزار نفر به شمول آیت الله خمینی و بسیاری همراهان و همکاران او را از قتل عام در جریان 3
کودتا نجات داد."
( علیرضا خدایی،راه توده
191 25.08.2008)
"من هم در عین ارتباط با حلقه‌های حزبی دوران نوید، سرگرم همین ارتباط‌هائی بودم که برایتان گفتم و می‌ گویم. گسترش سازمان غیر علنی هم توسط پرتوی پیش می‌رفت. اما هرکدام از ما مستقل حرکت می‌ کردیم، درعین حال که در جلسات یکشنبه گزارش‌های کلی طرح می‌ شد و همه درجریان تصمیم گیری‌ها بودیم. مثل در باره کودتای نوژه پرتوی مسئول سازمان دادن کشف و نفوذ در درون آن شبکه بود، اما گزارش پیشرفت کار و اشکالات در جلسه مطرح می‌ شد و یا اگر زنده یاد کیانوری اطلاعاتی داشت درباره نوژه و یا دیداری با مقامات داشت و یا بحث‌های مهمی در رهبری حزب شده بود، آنها را مطرح می‌ کرد و ما هم درجریان قرار می‌ گرفتیم." (علیرضا خدایی،راه توده 192 01.09.2008)
"به این ترتیب و با عبور از کودتای طبس، ما می‌رسیم به کودتای نوژه و یکی از دلایل پیدا شدن اولین سرنخ‌ها هم اتفاقا همین حساسیت بسیار بالائی بود که کیانوری نسبت به کودتا داشت و آن را به همه ما هم منتقل کرده بود.اولین خبر مربوط به کودتا را، که نامی از کودتا در میان نبود بلکه فعالیت‌های مشکوک یک گروه از افسران شاه مطرح شد که در داخل کشور بودند. خبر کوتاهی را پرتوی در جلسه و در جمع گزارش‌هایش داد مبنی بر این که همسر یکی از رفقای افسر به محفلی از سلطنت طلب‌ها وصل شده که ظاهرا در تدارک یار گیری و سازماندهی هستند. آن رفیقی که این اطلاع را از قول همسرش به رابط خود در تشکیلات پرتوی رسانده بود، از افسران بازنشسته نیروی دریائی بود. البته
امیدوارم درباره بازنشستگی او اشتباه نکرده باشم. یا بازنشسته شده بود و یا استعفا داده بود و یا مشمول تصفیه شده بود، اما بیشتر بازنشستگی یادم است. بهرحال همسر او چنین خبری را به وی داده بود و او هم به حزب اطلاع داده بود. کیانوری که بسیار بیشتر از ما عادت داشت این نوع خبرها را پیگیری کند، فورا از پرتوی خواست که رابط تشکیلاتی را حذف کرده و خودش مستقیما ارتباط بگیرد و سریعا گزارش بدهد که آن محفل چند نفره است و چه بحثی
می‌کنند و هدفشان از جمع شدن و ارتباط داشتن با هم چیست و از همه مهم تر این که با خارج ارتباطی دارند یا نه؟
این خانم هم در یورش به حزب دستگیر شد؟
شما عجله می‌کنید و جلو جلو می‌دوید. بهرحال، خیر! این خانم دستگیر نشد و اتفاقا من در افغانستان بودم که توانست خود را به آنجا برساند و از طریق این کشور هم به غرب منتقل شود. اجازه بدهید جزئیات بیشتری را نگویم زیرا شاید تمایل ایشان بازگوئی این جزئیات نباشد...فقط بگویم که شوهر او را مدتی پس از یورش دوم به حزب دستگیر کردند و درجریان قتل عام سال 67 و یا در آستانه آن اعدام کردند..." (علیرضا خدایی،راه توده 204 01.12.2008)
"...آنچه من در جلسات خودمان شنیدم و شاهد بودم همان بود که به شما گفتم. یعنی یکی از نظامی های توده‌ای که اتفاقا ارتباط فردی در سازمان غیر علنی حزب داشت، اولین خبر را رساند. خبر را هم از کانال همسرش بدست آورده بود که به شما گفتم صلاح نمی دانم بیش از این درباره همسر ایشان بگویم اما درباره خود او میتوانم بگویم که در جریان قتل عام سیاسی 67 با کمال بی شرمی این سرهنگ بازنشسته نیروی دریائی بنام ناخدا حکیمی را اعدام کردند.....
در مورد جمع شدن خلبان ها و نظامی ها در پارک لاله برای حرکت به سمت نوژه هم در یکی از گفتگوهای گذشته برایتان گفتم که حتی تا این مقطع حاکمیت جمهوری اسلامی نمی خواست قبول کند چه حادثه ای در شرف وقوع است. آخرین هشدار توام با اعتراض را کیانوری با مراجعه به منزل آقای خامنه ای که هنوز در خیابان "ایران" واقع درعین الدوله در خانه پدری اش زندگی می کرد داد. این مرحله را ما دقیقا در جریان بودیم. یعنی در پایان جلسه ای که پرتوی گزارش داد کودتاچی ها پول هم بین عوامل خودشان تقسیم کرده اند و به دو عامل نفوذی حزب هم مقدار زیادی پول داده اند، کیانوری تصمیم گرفت با همین پول ها به خانه آقای خامنه ای مراجعه کند. مراجعه می کند و توی پاشنه درخانه وی، پول ها را نشان او میدهد و با اعتراض میگوید: حرکت کردند و این هم پول هائی است که پخش کرده اند. باز هم نمی خواهید بجنبید؟
آقای خامنه ای بعدها یک مصاحبه کرد درباره کودتای نوژه و حرف هائی در باره مراجعه یک خلبان کودتاچی به خود وی زد که راست و دروغش به خود ویربوط است، اما تا آنجا که ما شاهد بودیم و من با جرات درباره این مراجعه و این گفتگو می توانم به شما بگویم اینست که تا آستانه جمع شدن آنها در پارک لاله برای حرکت به سمت نوژه هم آقایان باور نکرده بودند چه حادثه ای در شرف وقوع است.
اتفاقا آیت الله خسروشاهی هم که آن موقع نماینده اقای خمینی در وزارت ارشاد بود و کیانوری شخصا برخی اطلاعات مهم را به او می رساند تا در اختیار آیت الله خمینی بگذارد، اخیرا مصاحبه ای در باره مجاهدین خلق کرده که در یک فصل کوتاه آن اشاره به همین مسئله می کند. این مصاحبه ابتدا در مجله بعثت حوزه علمیه قم منتشر شده و خلاصه ای از آن در نشریه چشم انداز بازانتشار یافته که ما این خلاصه به دستمان رسیده است. در این مصاحبه آقای خسروشاهی می گوید کیانوری شخصا در دو مرحله اطلاعات مهمی را آورد و از من خواست تا دراختیار امام بگذارم. یکی در باره کودتای نوژه بود و یکی هم در باره حمله ارتش صدام به ایران. البته یک مورد هم اشاره به نظر قطعی کیانوری در باره نفوذی بودن کشمیری عامل انفجار نخست وزیری و بی اعتمادی شخص کیانوری نسبت به وی. اتفاقا در باره كودتاي نوژه ایشان می گوید که شخصا رفتم به بیت امام و نامه کیانوری را به احمد آقا دادم.....
- راست است که اعلامیه کودتاچی ها را هم کیانوری بدست آورده بود؟
بله. این واقعیت است. این اطلاعیه که در چند خط تنظیم شده بود را قرار بود توسط همسر همان افسر بازنشسته نیروی دریائی که در قتل عام 67 به دارش زدند خوانده شود. ناخدا حکیمی. او هم یک نسخه از اعلامیه را از طریق شوهرش که رابطه ویژه و فردی در سازمان غیرعلنی داشت به حزب رسانده و دراختیار کیانوری بود.
من تا همین حد را آن موقع می دانستم. یعنی کیانوری در جلسه 4 نفره ضمن گزارش خنثی شدن کودتای نوژه درباره آن گفت. اما بعد این اطلاعیه را در همین کتاب "کودتای نوژه" دیدم که برایتان می خوانم:
«همقطاران عزیز! ساعت موعود فرا رسید. ارتش وطن پرست ایران حکومت پوسیده آخوندها را برچید. کلیه واحدهای ارتش، ژاندارمری و شهربانی اعلام همبستگی نمودند. هرگونه مقاومت بشدت سرکوب خواهد شد. آماده اخذ دستورات باشید.شورای نظامی کشور ،۲۱-۴-۱۳۵۹" (علیرضا خدایی،راه توده 205 08.12.2008)
"در هر توطئه و طرح کودتائی که معروف ترین آنها کودتای نوژه بود، دستگیری و اعدام فوری رهبرای حزب توده ایران در صدر اقدامات همان ساعات اولیه کودتاگران بود، بنابراین یورش به حزب و آن جنایتی که انجام دادند نمی تواند خواست و حتی خواست توام با همآهنگی با کسانی و قدرت هائی که طراحان و مشوقان کودتاها بودند نباشد. من در جریان بازگوئی اطلاعاتی که درباره کودتای نوژه دارم برایتان دراین باره خواهم گفت.
آن که علیه انقلاب و علیه حزب توده ایران کودتا کرد، کودتاچی بود، والا حزب توده ایران اسلحه برای کودتا جاسازی نکرده بود...
حزب چرا باید کودتا می کرد؟ کودتا علیه کی؟ برای چی؟ علیه انقلابی که با تمام نیرو از آن دفاع کرد؟علیه آیت الله خمینی که در کشف سه کودتائی که قرار بود خانه او را در همان دقایق اول بمباران کنند نقش کلیدی را بازی کرد؟
علیه موتلفه اسلامی و حجتیه که زیر ضربه سنگین خط امام و شخص خمینی بودند و تا قبل از رسیدن رهبری به آقای خامنه ای نفس نمی توانستند بکشند؟ما خنثی کننده کودتاها بودیم نه کودتاگر...
وقتی ما خبر کودتای نوژه را دادیم، وقتی قریب الوقوع بودن حمله عراق به ایران را اطلاع دادیم، آقایان در خواب خرگوشی بودند. همین آقای خامنه ای که حالا مدعی است فلان خلبان شب کودتا آمد و کودتا را فاش کرد، وقتی ما
خبر کودتا را از طریق هادی خسرو شاهی به آیت الله خمینی اطلاع دادیم، روحش هم از ماجرا بی اطلاع بود. حتی شبی که کیانوری رفت در خانه خامنه ای و پول کودتاچی ها را که بین شبکه کودتا تقسیم شده بود به او نشان داد و گفت: "هنوز هم نمی خواهید تکان بخورید؟ آنها حرکت کردند!" ایشان در لباس خانه مشغول استراحت بود. این که بعدها این آقایان چقدر بی حیائی کردند، بر می گردد به همان روش رضاشاهی که جلوتر برایتان گفتم. نمک را خوردند و نمکدان را شکستند. " (علیرضا خدایی،راه توده 195 29.09.2008)
ما یک پرتوی داریم که من در باره شخصیت و مبارزات و عملکرد او در سالهای پیش از انقلاب و حتی دورانی که زندانی شاه بود برایتان گفته ام. یک پرتوی داریم که توانست نقش بسیار حساس و مهمی را در خنثی سازی فاجعه نوژه ایفا کند. نام آن فاجعه را گذاشته اند کودتا. اما بنظر من کودتا نبود، کشتار وحشیانه و نا امیدانه‌ای بود که می‌ خواست بصورت انتقام آمیز دهها هزار نفر را به خاک و خون بکشند، بدون آنکه کوچکترین امکان سلطه بر انقلاب را داشته باشد. بنظر من آنها خودشان هم میدانستند موفق به سلطه بر انقلاب نخواهند شد، بنابراین فقط هدفشان کشتار و انتقام بود. البته پشت این انتقام هم امریکا ایستاده بود. حتی خودشان در میان خودشان گفته بودند که اگر 5 میلیون نفر را هم بتوانیم در بمباران‌های پیاپی بکشیم، می‌ کشیم. رهبران جمهوری اسلامی ادعاهای زیادی در باره کشف این فاجعه می‌ کنند، اما خودشان و حداقل رهبر کنونی جمهوری اسلامی خوب می‌دانند و می‌داند که تا شب آغاز عملیات هم هنوز در خواب و خیال بودند و باور نمی‌کردند چه فاجعه‌ای در شرف وقوع است.
ما یک پرتوی داریم که در سازماندهی کشف این فاجعه نقش بزرگ و سرنوشت سازی را ایفا کرد. حتی با هدایت او دو
پاسدار جمهوری اسلامی توانستند به داخل شبکه نوژه نفوذ کنند.
من بموقع درباره نوژه برایتان خواهم گفت. دراینجا فقط خواستم اشاره‌ای کرده باشم تا این نتیجه را بگیرم که کشف و خنثی سازی فاجعه نوژه از افتخارات حزب توده ایران است و پرتوی در خدمت حزب توده ایران توانست در این افتخار سهم بزرگی داشته باشد." (علیرضا خدایی،راه توده،شماره ۱۸۸،دوم اوت ۲۰۰۸) اینک بر هم میهنان آگاه و آزاده است که لیلی سلیمی خیاط(لیلی) و علیرضا خدایی ، این مزدوران رژیم ضدایرانی و خونریز آخوندی و همپالگی ها ی شان در
حزب خائن توده، همچون ناخدا حمید احمدی (معروف به ناخدا انور) را، که در زمینه ی خنثی سازی کودتای ملی نوژه و لودادن، شناسایی ، دستگیری و شکنجه و اعدام نظامیان مرتبط با کودتای نوژه نقشی مستقیم داشته اند،از سوراخ های موشی که در برونمرز در آن ها پنهان گشته اند، بیرون بکشند و ضمن افشای همدستی این سیه دلان توطئه گر با سران جنایت پیشه ی رژیم اشغالگر آخوندی،آنان را به اتهام جنایت علیه بشریت و مشارکت در قتل جنایتکارانه ی دست کم یکصد و سی تن از نظامیان مرتبط با کودتای ملی نوژه ، در دادگاه های صالحه ی اروپا و آمریکا به پای میز محاکمه بکشانند!



چه گواراهای ایرانی در زندان


سپاه اطلاعات افراد مربوط به حزب را از طرق مختلف کسب کرده بود، سپاه توانسته بود با تعقیب و مراقبت شخص کیانوری و نیز از طریق بازجوئی های افراد دستگیرشده در جریان ضربه اول بهمن ۶۱ به حزب، به اطلاعات زیادی دست یابد و برای همین هم در اولین اطلاعیه ها، اتهام حزب را جاسوسی اعلام کرده بودند، در طول ضربه اول تا ضربه دوم به حزب در اردیبهشت۶۲ هوشنگ اسدی نقش مهمی در ترزیق اطلاعات درست و حتی غلط خطرناکی به سپاه ایفاء کرد. هوشنگ اسدی را به عنوان عضو هیئت تحریریه نامه مردم در ضربه اول دستگیرکرده بودند. در جلسه تحریریه مردم چه در زمان انتشار نامه مردم و چه بولتن تحلیلی هفتگی کیانوری هفته ای یک بار شرکت و مسائل روز را تحلیل می کرد، منوچهر بهزادی عضو هیئت دبیران و مسئول نامه مردم بود، در نتیجه مجموعه اطلاعات هوشنگ اسدی از کیانوری و بهزادی بود، هوشنگ اسدی یک روز پس از دستگیری یعنی در ۱۸ بهمن ۶۱ نامه ای برای مسئولین زندان می نویسد و همراه با اعلام توبه حاضر می شود با آنها همکاری اطلاعاتی کرده و حتی می نویسد که او اصلأ هیچ گاه هوادارحزب توده نبوده است و هم چنین گفت که قبل از انقلاب با ساواک شاه همکاری داشته و به خاطر فشار ساواک به حزب توده وارد شده است، او توضیح می دهدکه در دهه۵۰ ساواک اسدی را به دلیلی بازداشت می کند، او مدتی با ایت الله خامنه ای هم سلول بوده است، در ساواک از او تعهد می گیرند که باید از مخالفا نظام گزارش تهیه کند، پس از آزادی، ساواک با او تماس می گیرد و او که عضو هیئت تحریریه کیهان بوده است، مجبور به همکاری می شود و حتی چند بار به او پول می دهند، در سال ۵۶ که هاتفی با بورس مؤسسه کیهان به لندن می رود، اسدی به دلیلی به اروپا می رود و با هاتفی در انگلیس ارتباط پیدا می کند، هاتفی که اسدی را به عنوان سمپات تلقی میکرده، به اوپیشنهاد همکاری با سازمان نوید را میدهد و اسدی نیز پیشنهاد هاتفی را می پذیرد. اسدی در توبه نامه خود نوشته بود، از آن جا که سال ۵۶ آغاز حرکت های شدید ضد سلطنتی در جامعه بود و برای آنکه بتواند در آینده ارتباط خود را با ساواک توجیه کند، این کار را انجام داده و گفته بود که به هاتفی پاسخ داده و هاتفی ماجرا را به کیانوری منتقل می کند. کیانوری می گوید: که او با همکاری با ساواک تن در دهد و از این تاریخ به بعد، هر گزارش را که به ساواک می داده با نظارت هاتفی تهیه می شده است. در هر صورت اسدی در توبه نامه خود تأکید می کند که او نفوذی حزب توده در ساواک نبوده، بلکه از قبل با ساواک همکاری داشته و در جریان جنبش ضـد سلطنتی در سال ۵۶ حزب را محملی کرده است که کار خود را توجیه کند. او می دانست که در نزد حکومت جمهوری اسلامی ساواکی بودن جرم کمتری از توده ای بودن دارد، بنابراین می گفت که توده ای واقعی نبود و از چاله بیرون آمده و به چاه افتاده است اسدی از همان اوایل دستگیری خود شروع به نامه نویسی و دادن اطلاعات کرده و برای اثبات توبه خود، هر چیزی که شنیده بود و یاحدس میزد، به عنوان یک موضوع جدی مطرح می کند. بطور مثال برای اولین بار نام افضلی را او برای بازجوها مطرح می کند و بدین گونه توضیح می دهد که یک روز وقتی کیانوری در جلسه هیئت تحریریه حضور داشت، تلویزیون مصاحبه ای از افضلی را پخش می کند، اعضای تحریریه می گویند که باید سخنان افضلی را در روزنامه چاپ کنند، کیانوری مخالفت کرده و می گوید، نه به او کاری نداشته باشید. که افضلی باید موقعیت خاصی به سود حزب داشته باشد که کیانوری اجازه چاپ صحبت های او را نداده است تا برای او مسئله ای بوجود نیاید و در نامه خود به بازجویش می نویسد که من فکر می کنم که افضلی عضو حزب است، یا اینکه در اعترافات خود می گوید که من می دانم که سازمان نوید علنی نشده است، زیرا هیچ یک از افرادش در سازمان علنی نیامده اند، مسئول نوید شخصی است بنام خسرو که من فکر می کنم، همان رحمان هاتفی باشد، البته نام رحمان هاتفی را به اشتباه گفته بود، زیرا خسرو نام مستعار مهدی پرتوی بوده است که اسدی او را نمی شناخته است. هوشنگ اسدی کلیه اطلاعات خود در مورد شبکه علنی و نیز تحلیل های خود و تصورات خود ساخته را با آب و تاب زیادی به بازجوها می دهد. این اطلاعات دهی از جانب اسدی در زندان قبل از شروع بازجوئی ها، مبنائی برای آغاز عملیات شکنجه و اعتراف گیری در بازجوئی ها می شود، در ابتدا بازجوها فقط به سراغ کیانوری می روند و تا مدتی از دیگران بازجوئی نمی شود، منأسفانه کیانوری به دلیل داشتن خصوصی یات راحت طلبی، مسئله تغذیه مخصوص وسستی اراده مورد تمسخر تمام بازجوها قرارداشت، هم چنین تنها کسی که امکان هواخوری داشت،کیانوری بود. کیانوری هرگونه اطلاعاتی که راجع به حزب بود، بدون اینکه شکنجه زیاد شود خیلی راحت در اختیار بازجوها قرار می داد، هم چنین در مورد اسلحه مطلبی که گفته بود که با رودست خوردن از بازجوها و در مقابل کسب امتیازی مانند هواخوری در زنـدان اعتراف می کند.



گرچه در مقابل اعتراف به ستاد کودتا مقابله می کند و اعترافی در این زمینه نمی کند. در واقع او اعتراف دروغی نسبت به مسائل جزبی نمی کند و اطلاعات مهم خود نسبت به حزب و امکانات و اقدامات مخفی و علنی آن را به راحتی و بدون شکنجه در اختیار بازجوها قرار می داد. اما راجع به مطالبی که مربوط به رابطه با شوروی بسیار شکنجه شده بود و تاجائی که می تواست مقاومت می کرد و اطلاعات مربوط به شوروی را به سختی و با تحمل شکنجه زیاد ارائه می داد، کتاب من متهم می کنم از فریدون کشاورز نیز سرنخی برای بازجوئی در مورد تاریخ حزب ارائه داده بود و بازجوها از محتویات کتاب برای بازجوئی استفاده می کردند، برخی اطلاعات دیگر مربوط به ارتباط فردی برخی اشخاص با کا گ ب بود که اشخاص دیگر از آن اطلاعی نداشتند، که اعترافی کرده باشند، از جمله این افراد می توان به قائم پناه اشاره کرد، این اشخاص خودش یک نامه می نویسدکه می خواهد اعتراف کند و می خواهد که او را بازجو صدا بزند، در بازجوئی بدون هیچ شکنجه و فشار اقدام به اعترافات جاسوسی می کند. چرا که جانش از تحقیر شوروی ها به لب رسیده بود. حسن قزلچی نیز اعترافاتی دواطلبانه در رابطه با مسائل حزبی کرده بود و اعلام کرد که مسلمان شده است و نامه مفصلی نوشت که قصد دارد مشروع اطلاعات خودرا بگوید. قائم پناه راجع به ارتباط فـردی خود با کا گ ب سخن می گوید و این امر باعث می شود که بازجوها بویژه به کلیه رهبران حزب که در مهاجرت بودند، شک کنند و از این رو بازجوها ازمهاجران و رابطه آنها با کا گ ب سئوال می کنند. برخی از این افراد نداشتند زیر فشار به دروغ به جرم ناکرده اعتراف می کنند مانند بهزادی و زرشناس. عمده ترین فشارهای شکنجه زمانی صورت گرفت که هوشنگ اسدی قضیه کودتا و تشکیل ستاد کودتا را به دروغ مطرح کرد که احتمالأ برای نشان دادن میزان شدید توبه، خوش رقصی و همکاری هرچه بیشتر با بازجوها این کار را کرده بود. اسدی از برخی از تحلیل های حزب و برخی صحبت ها، داستانی از خود ساخت بدین گونه که حزب می خواست کودتا کند تاریخ آن را ۶ فروردین و بعدها در ۱۱ اردیبهشت ماه بیان می کند. به دروغ یک شورای کودتا و یک شورای عملیات معرفی می کند و اعضای کابینه تخلیلی را نیز نوشته بود. حتی سمت ها را در کابینه متناسب با موقعیت ها معرفی می کند. پس از این داستان سرائی های هوشنگ اسدی بازجوها به میزان شدیدی از گذشته، از جمله دست بند قپانی و کابل زدن های شدید را اعمال می کند. اطلاعات سپاه چنین چیزی را باور کرده بود و تصور میکرد که شوروی با ورود نیروها به مرز به این کودتا کمک می کند، در زیر این فشارها کیانوری به هیچ وجه این قضیه ستاد کودتا را تأیید نمی کند ولی ۱۲ نفری از اعضای رهبری حزب به دروغ به انجام کودتا و وجود ستاد کودتا اعتراف می کنند و حتی آنها داستان سرائی هائی را برداستان اسدی اضافه می کنند. آنها نیز به دروغ کابینه ای معرفی می کنند. بدلیل نزدیکی روابط و مناسبا ت و دیدگاه افراد، اعترافات نیز نزدیک به هم بود و بیشترشک اطلاعات سپاه را برانگیخت و در نتیجه ترس آنها را دامن زد. از این رو در اواخر فروردین ۶۲ به سپاه اعلام آماه باش می دهند و می گویند خطر کودتای توده ای وجود دارد. این جریان تا سوم اردیبهشت ماه ۶۲ ادامه داشت تا اینکه اسدی نامه ای می نویسد و می گوید که همه این مطالب مربوط به کودتا و ستاد کودتا را دروغ گفته و از ترس این حرفها را زده است، چیزی که به توهم کودتای توده ای ها در میان بازجـویان دامن زده بود، اطلاعاتی که کیانوری در زیرفشار و در جریان طرح مسئله کودتا بیان کرده بود. بازجوها به کیانوری گفته بودند، در جریان دستگیری فریدون فم تفریشی به هنگام مراجعه به رابط شوروی اش، چند روز قبل از ضربه اول به حزب از او نامه ای به دست آورده اند که کیانوری برای شورویها نوشته بود و کیانوری که رودست خورده بود، به ناچار مفاد نامه را در بازجوئی ها بیان می کند. ماجرای مربوط به این نامه چنین بود که چند هفته قبل از ضربه اول به حزب در بهمن۶۱ شورویها از طریق فروغیان به کیانوری اطلاع می دهندکه بواسطه اصرار جمهوری اسلامی برای ورود به خاک عراق در جنگ، احتمال مداخله امریکا و به ناچار مداخله متقابل شورویها در ایران و در نتیجه بروز جنگ داخلی و تجزیه در کشور ایران وجود دارد و حزب و متحدینش از جمــــــله فدائیان اکثریت باید از هر جهت برای چنین موقعیتی آماده باشند تا در صورت امکان قدرت را به دست بگیرند. شورویها از کیانوری خواسته بودند نیروهای حزب و فدائیان را از جمله در ارتش برآورد و به اطلاع آنها برساند. کیانوری در همین رابطه مسائلی را در هیأت سیاسی مطرح می کند و بحث هائی در می گیرد و سپس نامه ای می نویسد که در آن اطلاعات لازم برای شورویها را ارائه می دهد و این نامه را از طریق فم تفرشی برای رابط شوروی می فرستد. از آنجا که کیانوری با حربه های بازجوها رودست خورده و باورکرده بود که این نام با دستگیری فم تفرشی به دست مأموران اطلاعاتی و بازجوها افتاده است به مفاد آن در چند مرحله و تقریبأ با تفصیل در بازجوئی ها اقرار می کند و بازجوها اعضای زندانی هیأت سیاسی را تحت فشارمی گذارند که تفصیل مذاکرات آخرین جلسات هیأت سیاسی و هیأت دبیران حزب افشاء کنند و افشای تدریجی این مذاکرات نیز به مسأله دام می زند.



پس از ضربه اول به حزب جوانشیر، هاتفی و پرتوی جلسات سازماندهی را هفته ای دو بار برگزار می کردند. طی این جلسات تصمیم گرفته شد که مسئولین ایالتی را به تهران فرا بخوانند و در سطح شهرستانها، مسئولین را با شهرهای دیگر نعویض نماید. علی گلاویژ، ابراهیمی و هادی پرتوی به تهران آمدند، در این مقطع جوانشیر می خواهد به علی خاوری اطلاع داده شود که در خارج از کشورکمیته مرکزی اطلاعیه ای صادر نکند، چرا که تنها هیآت تصمیم گیری در داخل کشور می باشد، دکتر حسین جودت پس از دستگیری هـای ضربه اول در منزل خود ماند و مخفی نشد. طبری، میزانی و ابراهیمی سه عضو هیـــــأت دبیران: پرتوی، هاتفی، جودت، سه عضوهیأت سیــــاسی، بهرام دانش، حاتمی و گلاویژ ازاعضای کمیته مرکــــزی در داخل کشور باقی ماندند. در آن جلسات فقط سه عضوهیآت دبیران و سه عضوهیأت سیاسی که در فوق نام برده شد شرکت جستند. جواد ارتشیار را در شبکه مخفی وارد نکردند و ژیلا سیاسی که در آغاز به شبکه مخفی منتقل شده بود از شبکه مخفی به شبکه علنی منتقل شد و تحت مسئولیت هاتفی قرارگرفت. در جلسات فوق در رابطه با مسائل مختلف تصمیم های جدی اتخاذ شد. ارتباط با شوروی ها بطورکلی قطع شده بود. جوانشیر تأکید داشت باید با آنها ارتباط گرفت و نظر آنها را جویا شدکه چه کاری باید انجام داد، حتی او در جلسات خصوصی به پرتوی یکبار گفت: که شاید بهتر باشد که این سازمان نظامی را تحویل شوروی ها داد، در ضمن جوانشیر اعتقاد داشت که مصوبه رهبری که براساس آن اعضای رهبری حزب باید به خارج می رفتند و اجرا نشده بود، حالا باید اجـرا شود، همچنین عده ای از کادرهای حزبی برای تحصیل حزبی به خارج از کشور بروند. ولی باید اول با شورویها تماس برقرار شود و آنها موافقت کنند. جوانشیر برای اینکار پیشنهاد کرد که ابراهیمی برای تماس با شوروی به خارج برود. تمامی مقدمات کار نیز انجام شد که در روز آخر و زمان رفتن ابراهیمی جوانشیر حرف خود را پس گرفت و گفت ممکن است در آینده بگویند که جوانشیر همه را رد کرد تا خودش در ایران کنترل حزب را به دست بگیرد، از سوئی طبری درخانه ای مخفی شده بود و یک زوج مخفی سارمان به عنوان پوشش در آن جا زندگی می کردند این زوج به سعید آذرنگ و پرتوی گفته بودند که طبری همه ما را دیوانه کرده است زیرا طبری همیشه می گوید دنیا صفحه شطرنج است و دو قطب شوروی و امریکا دو طرف صفحه شطرنج نشسته اند و صفحه دنیا را آرایش می دهند. صفجه سیاست جهان و همه چیز و رقابت و تنازع و سازش این دو قدرت حل می شود. دهه هفتاد پیشرویهای سوسیالیستی و دهه هشتاد حرکت و هجوم متقابل نیروهای کشورهای استعمارگر و متعاقب آن باید هجوم سوسیالیسم شکل بگیرد و شورویها خود را آماده هجوم می کنند، ولی در حال حاضر عقب نشینی تاکتیکی کردند و این گردش به راست در حکومت ایران، جزئی از عقب نشینی تاکتیک است، زیرا رژیم ایران به شوروی وابسته است. امام خمینی از طریق سوریه یا الجزایر با شورویها ارتباط دارد و به امام خمینی می گویند چه بکند. این گرایش به راست در عرصه اقتصادی ایران شبیه همان طرح"نپ" است. جریان حمله امریکائی ها در طبس نیز توسط شوروی ها سرکوب شد. پس هر چه زودتر با شوروی تماس بگیریم و کسب تکلیف کنیم، ما قطب نمای خود را با کیانوری که با شوروی ارتباط داشت از دست داده ایم و گیج شده ایم و فعلأ نباید سیاست خود را نسبت به حکومت عوض کنیم، در جلسه هیئت سیاسی در نوروز ۶۲ از اطلاعیه های دادستانی و اضافه شدن اتهامات در این اطلاعیه قاعدتأ باید این برداشت به وجود می آید که تحت فشار بازجوئی ها اعتراقاتی صورت گرفته و مسائل جدیدی لو رفته باشد. اما این واقعیت بیشتر توطئه دادستانی قلمداد می شد. از سوئی دیگر سعی می کردند، رد و اثر کیانوری را پاک کنند، باید تمام تشکیلات حزب را به خارج می فرستادند، ولی در هر صورت هیچ کس تصور اینکه کیانوری در بازجوئی ضعف نشان دهد را رد نمی کرد. جودت اعتقاد داشت که باید پیشنهاد دادستانی مبنی بر این که اگر حزب رهبریت جدید را معرفی و مطرح کند، می تواند دوباره فعالیت کند. همگی اعضاء در جلسه هیئت سیاسی این پیشنهاد را رد کردند، در این جلسه طبری می خواست همان تحلیل صفحه شطرنج جهانی و نقش شوروری را مطرح کند که جوانشیر حرف او را قطع کرد و گفت ما که از مسائل خبر نداریم، هاتفی و پـرتوی تحلیل کردند که گردش به راست کاملآ جدی است و سیاست ما نباید سیاست گذشته باشد و دیگر نباید دفاع از خط امام و تقویت آن را تبلیغ کنیم، بلکه باید مستقیمأ در جهت بسیج مردم عمل کنیم. جوانشیر با این خط مشی و افراد در آن مخالف بود و می گفت، نباید تصورکرد که ما شرایط فوریه و اکتبر را می گذرانیم اشاره به دو مرحله انقلاب روسیه، طبری پیشنهاد داد که هیئت اجرائیه ای از پرتوی، هاتفی و جوانشیر تشکیل شود که مسئولیت هــا را به آن تفویض کنند، ولی جوانشیر گفت هیئت اجرائیه تشکیل می دهیم، ولی مسئولیت تفویض نمی کنیم. جوانشیر آرزو می کرد که شاید جمهوری اسلامی رهبران حزب را در رابطه خاصی با شوروی معامله و در مرز تحویل دهد.



از سوی دیگر در جریان بازجوئی ها اسامی کبیری و عطاریان لو رفته و از این رو اطلاعات سپاه اطلاعات غلط و گمراه کننده در اختیار کبیری می گذاشتد، در عین حال بخش اطلاعات سپاه می دانست که در یک سری از نهادهای اطلاعاتی مانند اطلاعات نخست وزیری عوامل نفوذی وجود دارد، بنابراین از آنها اطلاعات می گرفتند، ولی به آنها اطلاعات نمی دادند. کبیری با شعبه مربوط به نیروهای سلطنت طلب در اطلاعات سپاه ارتباط داشت. در فروردین ۶۲ اسامی افرادی از سازمان نظامی توسط بازجوها شناسائی شده بود، از سوی شعبه مربوط به حزب اطلاعات غیر واقعی را به شعبه سلطنت طلب و سپس به کبیری می دادند، بطور مثال اطلاع داده بودند که کیانوری قهرمانانه مقاومت میکند و گفته است که حاضر نیستیم به شما بازجــوئی پس بدهیم و باید در دادگاه علنی محاکمه شویم و یا می گفتند که بازجوها می ترسند که به تنهائی پیش کیانوری بروند، زیرا تحت تأثیر او قرار می گیرند، هم چنین کیانوری و دوستانش از زمان بازداشت تاکنون بازجوئی پس نداده اند، این اطلاعات را هاتفی باور می کرد، ولی جوانشیر با تردید به آن نگاه می کرد ولی در مجموع به خوش بینی ها دامن زده می شد، تا اینکه در اواخر ۶۱ و اوایل اردیبهشت ۶۲ از کانالهای دیگر از جمله حزب و سازمان فدائیان اکثریت که آنها هم از یکی از آزاد شده های کمیته ۳۰۰۰ فهمیده بودند که عموئی را با برانکارد برده و پاهایش را باندپیچی کرده بودند، در هرصورت خبر شکنجه رهبران حزب رسیده بود و تأثیری احساسی و مخرب در بقیه افراد داشت، با پیشنهاد هاتفی و پرتوی نامه سرگشاده خطاب به مجموعه مقامات مسئول کشور در مورد شکنجه رهبران حزب در اردیبهشت ماه۶۲ صادر و از گرایش به راست در سیاستهای حکومت سخن گفته شد، روز ۵ اردیبهشت ماه خبرهائی به رهبران رسید که به زودی ضربه دوم به حزب احتمالأ در ۱۱ اردیبهشت ماه وارد خواهد شد. به طور مثال ابوالقاسم سرحدی زاده به برادرش که توده ای بود گفته بود، همین روزها همگی توده ای را دستگیر می کنند. تصمیم گرفته می شودکه جلسه ای از بحش فعال چهار نفره پرتوی، هاتفی، ابراهیمی و جوانشیر تشکیل شود و تصمیم گیری های کامل اتخاذ شود که بقیه افراد رهبری را ظرف دو یا سه روز از کشورخارچ کنند. تصور آنها این بود که ضربه دوم متوجه بخش مخفی نیست. جلسه ای در ۶ اردیبهشت ماه شب در منزل راسخ قاضیاتی تشکیل و تصمیم گرفته شد که پرتوی هر چه سریعتر برای انتقال طبری، حاتمی، گلاویز، جودت و دانش به خارج ازکشور اقدام کند. گرچه جودت اظهارکرده بود که به خارج نمی رود. لیستی از اسامی افرادی که می بایست به خارج از کشور منتقل شود و هم چنین اسامی افرادی که می باید جانشین هیأت سیاسی مشخص شود، توسط جوانشیر آماده شده بود. پرتوی درخانه سعید آذرنگ زندگی میکرد. ساعت حدود۱۱ شب پرتوی می گوید که باید برود وگرنه سعید آذرنگ نگران می شود. جوانشیر در ابتدا تــــأکید دارد که پرتوی از جلسه خارج نشود، ولی با اصرارپرتوی به او می گوید که زودتر از ساعت ۱۱ شب جلسه را ترک کند. پرتوی از جلسه خارج میشود ولی جلسه همچنان ادامه داشت. درست یک ربع بعد از زمانی که پرتوی به منزل آذرنگ میرسد یعنی ساعت۱۲شب مأموران امنیتی به منزل آذرنگ وارد می شوند و آذرنگ همسرش گیتی و هم چنین پرتوی را با خود می برند. در واقع همه مراکز شناسائی شده ولو رفته بود و ضربه همزمان به همه مراکز علنی و مخفی حزب یک جا وارد شد. نیم ساعت پس از خروج پرتوی از منزل راسخ، مأموران امنیتی به منزل راسخ می ریزند و همه را با مدارک روی میز در جلسه می گیرند. بعدها جوانشیرگفته بود که پرتوی عامل جمهوری اسلامی بوده است. زیرا هرچه در آن شب به اوگفته بودیم که همین جا بمان، او چنین نکرد و از جلسه بیرون رفت و پس از بیرون رفتن او مأموران به خانه وارد شدند و همه را دستگیرکردند ولی در هر صورت پرتوی نیز هم زمان با آنها در محل دیگری خانه سعیدآذرنگ دستگیر شد. کیانوری و عموئی هم اکنون نیر حتی تأکید دارند که پرتوی حداقل تازمان دستگیری خود در اردیبهشت ۶۲ عامل جمهوری اسلامی نبوده است.



از ساعت ۱۲ شب ۶ اریبهشت دستگیری مرحله دوم انجام شد. اواسط روز ۷ اردیهشت قسمت هائی از مصاحبه کیانوری و عموئی و به آذین را برای برخی از دستگیر شدگان نشان می دهند، پرتوی را پیش کیانوری می برند و کیانوری با سفارش قبلی بازجوها به او می گوید که ما در این جا به این نتیجه رسیده ایم که هیچ چیز را از جمهوری اسلامی مخفی نکنیم و به بیان واقعیات توصیه می کند. اکثریت افرادی که به دنبال ضربه دوم اردیبهشت ۶۲ دستگیرشدند زیاد در معرض شکنجه قرار نگرفتند، چرا که اعترافات اصلی صورت گرفته بود و درعین حال این افراد اصلأ روحیه خوبی برای مقاومت، عدم انجام مصاحبه یا عدم اعتراف نداشتند، جو عمومی در زندان جو روحیه تسلیم و شکست و عدم مقاومت بود، بطوری که اکثریت مطلق این افراد ضمن اعلام توبه، مسائل خطر ساز را از خود دور می کردند و به دوش دیگری می انداختند، همه آنها در این فکر بودند که گلیم خود را از آب بیرون کشند و برای آنها جان دیگر رفقا و موقعیت حزب مطرح نبود به جز عبدالحسین آگاهی و تقی کیا منش که در مراحل اولیه بازجوئی شهید شدند، تمامی افرادی که در ضربه اول دستگیر شده بودند، حاضر به مصاحبه شدند و به جز رحمان هاتفی که در مراحل بازجوئی شهید شد. تمامی افرادی که در ضربه دوم نیز دستگیر شده بودند، حاضر به مصاحبه شدند، اما بازجوها از همه افراد مصاحبه نگرفتند و در تلویزیون سراسری نیز مصاحبه افرادی که معروف بودند، پخش کردند، در زندان پیشنهاد میزگرد را در همان ماههای اول شخص کیانوری به بازجوها میدهد، در واقع طی یک نامه به آنها دو پیشنهاد میدهد که:



۱ ـ میزگردی از رهبران حزب برگزار شود و تاریخ و تخلفات حزب بررسی شود.



۲ ـ میزگردی از تمام رهبران جنبشهای چپ در ایران تشکیل شود که در رابطه با تاریخ چپ و مارکسیست ها بحث شود، تا ریشه جریان مارکسیستی و چپ در ایران از بین برود.



لازم به توضیح است که میزگرد رهبران حزب در شهریور۶۲ و میزگرد رهبران چپ در نیمه دوم سال ۶۶ در اوین برگزارمی شود. میزگرد رهبران حزب در شهریور ۶۲ در چندین نوبت در جلسه جداگانه و کنترلهای متعدد بازجوها از تلویزیون سراسری پخش شد، در این میزگرد رهبران حزب به افشای حزب و عملکرد آن پرداختند، مجری این شوی تلویزیونی محمدعلی عموئی بود.



* درمراحل بازجوئی در یک سال اول، رهبران حزب همه اطلاعات خود را دادند و کاملأ شکسته و خرد شدند، بیشترین شکنجه ها در فاصله دو ضربه بود، در ضربه دوم یا شکنجه نشدند یا خیلی محدود شکنجه شدند. همه افراد اطلاعاتی را که در اختیارداشتند به بازجوها ارائه دادند. تمامی کادرها، افراد زیر مجموعه خود را معرفی کردند، چگونگی قرارهای خود را می گفتند و سرقرار نیز می رفتند و حتی تا چند هفته بعد از دستگیری ضربه دوم بسیاری از پائینی ها، سرقرارها دستگیرشدند. یکی از علت های اصلی ضعف روحیه ناشی از مصاحبه رهبران به ویژه عموئی بود، پس از این مصاحبه خیلی ها دواطلبانه اعلام کردند که اطلاعات خود را می دهند، افراد شکسته شدند، هیچ کس سر موضع خود نبود، از جمله عموئی به اصفهان رفت و درآن جا برای زندانیان سخنرانی کرد. در بیداد گاههای فرمایشی، محاکمات آغاز می شود. در اواخر سال ۶۲ در دادگاه نظامی سیزده نفر از سازمان مخفی حزب حکم اعدام گرفتند، حکم اعدام سه نفر معزز، شجاعی و عابد تأیید نمی شود، حکم اعدام۱۰ نفر تأیید و به همه ابلاغ می شود و وصیت نامه می نویسند، قبل از اجرای حکم اعدام این ۱۰ نفر را به حسینه اوین می آورند که برای دیگران سخنرانی کنند و این درحالی است که همه آنها می دانستند، ساعتی بعد اعدام می شوند. افضلی گریه می کند و می گوید که نمی دانسته مسأله جاسوسی در میان است. عطاریان اظهار ندامت کرده توبه می کند، کبیری از کار خود اظهار تأسف می کند. جهانگیری سخنان مفصل و انتقادی در رابطه با مناسبات درون جامعه کرده و موضع گیری انتقادی نسبت به حزب توده و شوروی ایراد می کند، بقیه افراد سخنی نگفته و اعلام می کنند که حرفی ندارند. جمعیت علیه حزب توده شعارهائی میدهند. سپس ۱۰ نفر زندانی را سوار بر مینی بوس به میدان تیر سالن سرپوشیده در زندان اوین می برند، دقایقی بعد در حسینه اوین لاجوردی با بی سیم خبر می گیرد و به جمعیت اعلام می کند که هم اینک آنها به درک واصل شدند و جمعیت هم چنان علیه حزب توده و تیرباران شده ها شعارمی دهند.



در سال ۶۳ همه زندانیان توده ای به اوین منتقل می شوند. در اتاقهای در بسته رهبران حزب حتی به هم فحش و ناسزا ناموسی می دهند و زد و خورد می کردند. در اواخر تابستان ۶۲ پس از انجام دادگاههای موسوی نماینده آیت الله منتظری به زندان آمده و می گوید که راجع به سرنوشت رهبران حزب دو نظر وجود داشت یکی نظر آقا منتظری این بود که شدت عمل نباشد و رهبران حزب اعدام نشوند و از آنها استفاده شود و نظر دیگر اینکه می گفتند که باید همه آنها می بایست اعدام شوند. ولی نظر اقا غالب شده است. پس از آنکه رهبران حزب پی بردند که دادگاهها انجام شده و خطر اعدام تهدیدشان نمی کند، بسیاری از آنهــا تغییر روحیه دادند و به موضع دفاع از فعالیت قانونی حزب پرداختند و حتی شخص خود را از تخلفات حزبی مبرا دانستند و تخلفات را عمدتأ ناشی از عملکرد برخی از رهبران حزب و بویژه کیانوری می دانستند که بدون اطلاع آنها انجام گرفته است. از همان دوره نیز درگیری بین رهبران شدت می گیرد، کم کم برخی از آنها موضع می گیرند و دوباره سر موضع دفاع از خط مشی قانونی حزب قرار می گیرند. خبر این موضع گرفتن ها به بدنه حزب در بندهای دیگر زندان میرسد که برخی از رهبران تأکید دارند، اعترافات و ضعف ها ناشی از شکنجه بوده و حالا آن مطالب و اعترافات را تکذیب می کنند، بدنه حزب نیز کم کم موضع می گیرند و حتی برخی از توابهای دو آتشه، بطور غیرعلنی به سر موضع باز می گردند. در این روند موضع گیریهای تند کمیته مرکزی جدید حزب در خارج از کشور به رهبری علی خاوری که خبرش جسته گریخته به داخل زندان می رسیده نقش داشت. جوانشیر نیز با نماینده منتظری توافق کرده بود که اقتصاد سیاسی را برای حوزه آموزش دهد، جوانشیر کاپیتال را بطور فشرده و به زبان ساده طی جلساتی بیان و موسوی آنها را ضبط میکرد و برای حوزه می برد.



* سال ۶۵ داماد منتظر ناصری به زندان می آید. منتظری به اوحکم داده بود و نماینده تام الاختیار وی در بررسی وضع زندانها بود. نامه هائی نیز از زندانیان در مورد شکنجه ها در زندان گرفت و برای منتظری برد. این حرکت تا حدود زیادی جو رعب و وحشت را در زندان شکست، زندانبانان به سرکردگی لاجوردی و دیگر مسئولین جوسازی شدیدی علیه دادماد منتظری براه انداختند، شکسته شدن جو زندان باعث علنی شدن تدریجی مواضع جدید از جانب زندانیان شد، دایره زندان افرادی را که سر موضع بودند، درسالن شماره ۳ جمع کردند. تحلیل زندانیان این شد که حتمأ تناسب قوا به سود جریانات غیر راست تغییریافته، در نتیجه شروع به اعتراض و اعتصاب غذا کردند، سال ۶۵ رئیس شعبه ۵ دادستانی برکنار شد و به جای او حاج ناصر که از پیروان منتظری بود، رئیس شعبه شد. او قصد تشکیل گرده تحقیق ـ تحلیلی درباره مجموعه تاریخ جنبش چپ را داشت و این کار را با پشتیبانی موسوی اردبیلی و البته با مخالفت دیگر نیروهای دادستانی، انجام داد، در آغاز کار تحقیق پیرامون جزب فقط با شرکت مهدی پرتوی و هادی پرتوی انجام شد، یک سری سئوالات مطرح کردند.



رهبران حزب در سالن آموزشگاه در سالن های دربسته قرارداشتند. درب اتاق های سالن آسایشگاه را بازکردند. امیر معزی، رحیم عراقی و بابک زهرائی را نیز به آن جا بردند. در همان سالن بین رهبران حزب در موافقت و مخالفت با کار تحقیقی کشمکش بوجود آمد، تا آن که موافقان به تحقیق یعنی بهزادی، قائم پناه، کیهان، جودت و کیانوری را به جای دیگری انتقال دادند، طبری به یک خانه تحت نظر اطلاعات منتقل شد و همسرش را نیز به نزد او بردند و او کار تحقیقاتی خود را در آن جا ادامه داد، در مجموع جو زندان تغییرکرد، در سال ۶۵ رئیس زندان برکنار و میثم از هواداران منتظری جانشین وی شد. در این شرایط هم دایره زندان و زندانبانان و هم حرکات تعرضی زندانیانان، باعث تضعیف او شد. از جمله یک بار برای بازرسی اتاق ها، نیروهای انتظامی به داخل بندها وارد شدند و مأموران دربند ۳ انواع کارد و ساطور و گزارشات تشکیلاتی و آموزشی پیدا می کنند، نمایشگاهی از یافته های بازرسی های خود را برگزارکردند و عده ای از مسئولین را نیز دعـوت کردند تانشان دهند که نتیجه عمل کرد نماینده منتظری چه بوده است. در بند ۳ اکثرأ از توابین مجاهدین بودند که باشرایط جدید زندان به سر موضع برگشته بودند. نیروهای چپ نیز به این موضع گیری پیوسته بودند. نتیجه این روند برکناری مثیم در سال ۶۶ بود.



مسئول جدید با انگیزه ایجاد و تشدید رعب و وحشت، اقدام به اجرای احکام اعدام نمود. از اولین اعدامی ها انوشیروان ابراهیمی بودکه موضعی متعادلی هم داشت. خبر اعدام باعث ارعاب دوباره و تضعیف روحیه در زندان شد. روز بعد جودت، گلاویژ و قائم پناه با حاج ناصر صحبت می کنند و ابراز می دارند که ممکن است بقیه را نیز اعدام کنند. پس اجازه بدهید ما با افراد توده ای که سر موضع هستند، صحبت کنیم. در این شرایط بین جودت و پرتوی گفتگوئی شد و نمونه های پرونده های بازجوئی به آنها داده شد و جودت هم این پرونده ها را به عموئی و حجری نشان داد تا با نشان دادن مسائل درونی بازجوئی و برخی مطالب ارائه شده و بویژه دربازجوئی کیانوری به آنها و وجود برخی مسائل زشت در این پرونده ها، آنها را بیشتر به سمت خود برای کار تحقیق و فرار از خطر جلب کند. جودت به اتاق های بعضی رهبران در سالن آسایشگاه می رود تا آنها را به پذیرش اشتباه و خیانت حزب و تعدیل مواضع قانع کند. عموئی، زرشناس و حجری را به شعبه می آورند تا با جودت و گلاویژ و قائم پناه صحبت کنند که بین آنها دعوا می شود، در همان زمان کیانوری باز اعتراض می کند که این سه نفر نمی توانند، کسی را قانع کنند و او حاضراست و از هر گروهی که باشد، پیش او بیاورند تا با آنها صحبت و قانعشان کند، در این سناریو مریم نقش منشی کیانوری را ایفاء می کند. به طور نوبتی افراد را پیش آنها می آورند، حتی یک بار یکی از هواداران یکی از گروه های چپ با نقشه قبلی به اتاق کیانوری می آید و سعی می کند که همان جا خفه اش کند، محمد پور هرمزان نیز چندین بار با کیانوری درگیری پیدا کرده بود. جودت، گلاویژ و قائم پناه به حاج ناصر پیشنهاد می کنند که مقامات زندان و دادستانی ترتیب اجرای یک برنـامه را درحسینه اوین بدهند که آنها برای زندانیان توده ای صحبت و حزب را افشاء کنند و بدین ترتیب نگذارند تا زندانیان سر موضع بمانند و از قتل عام احتمالی آنها درآینده جلوگیری کنند. حاج ناصر مسئله را با کیانوری درمیان می گذارد. کیانوری در اول امتناع می کند و وقتی دادسرا تدارک کار را می بیند، کیانوری شرط می گذارد که اجازه بدهید که من و مریم در اتاقی با هم زندگی کنیم و پس از وعده دادسرا مبنی بر مطرح کردن این قضیه با مقامات بالا، کیانوری هم حضور در این میزگرد را می پذیرد. بعد قرار شد کارگسترش یابد و میزگرد کلیه جریانات چپ برگزار شود. بعد از آن جاج ناصر از افراد اولیه گروه تحقیق سازمان های چپ از جمله مهدی و هادی پرتوی برای میزگرد دعوت کرد. از طبری نیز دعوت شد. از حزب توده ایران طبری، کیانوری، جودت، بهزادی، گلاویژ، قائم پناه، کیهان، مهدی و هادی پرتوی، معزز، عباس خرسند در میزگرد شرکت داشتند. از آبان ۶۶ میزگرد شروع شد. هر جلسه ۳ ساعت در دو بخش یک ساعت و نیم و۲۰ دقیقه استراحت بین دو بخش همراه با فیلم برداری تلویزیونی ۲۷ جلسه ۳ ساعته به حزب توده و ۱۶ جلسه ۳ ساعته به گروههای دیگر اختصاص پیدا کرد. از گروههای رنجبران ۳نفر (اکباتانی ـ مسعود فراستی ـ محسن خاتمی) فدائیان اکثریت بیژن شیروانی از فدائیان اقلیت یک نفر ازگروه اشرف یک نفرـ دو نفر از اتحادیه کمونیستها (پدرام رهبری و علی کاشانی) یک نفر از کومله ـ یک نفر از سهند ـ یک نفر از حزب کمونیست شرکت کردند، هم چنین مجری این میزگرد حاج ناصربود. طبری می گفت که به علت کسالت مزاج و لکنت زبان در اثر سکته ناچار است از کتابش کژ راهه که منتشر شده بود، استفاده کند. او در طول میزگرد ۸۰ درصد کتاب را که راجع به مسائل مطروحه در میزگرد بود، خواند و اگر سئوالی هم می شد، پاسخ میداد و جالب این که بعدها برخی به دروغ مدعی شدند که کتاب کژ راهه را خود طبری ننوشته بود و مأموران برایش نوشتـــه بودند. جودت و کیهان در میزگرد باز هم برخورد جناحی با کیانوری می کردند. در نهایت همه افراد و بخش دیگری از رهبری را به بند آوردند. لازم به توضیح است که در زندان در سطح رهبری سه بخش وجود داشت؛



۱ ـ شرکت کنندگان در میزگرد و کار تحقیقی که اغلب در همان بند، کار تحقیقی و ترجمه متون را انجام می دادند که عبارت بودند از: کیانوری، جودت، بهزادی، گلاویژ، قائم پناه، کیهان، جوانشیرکه در اتاق های تنها زندگی می کردند، مهدی پرتوی، امیرمعزی، عباس خرسند و نیز طبری که بیرون از زندان کار می کردند. این افـراد معتقد به همکاری با دادستانی در چهارچوب انجام یک کار تحقیقی بودند. آنها قبول داشتند که تخلفات حزبی صـورت گرفته و حزب مقصر است. خط مشی سابق حزب در مورد جمهوری اسلامی را قبول داشته و دفاع از خط امام را هم چنان تبلیغ می کردند.



۲ ـ افرادی مانند عموئی، حجری، شلتوکی، باقرزاده، ذوالقدرکه معتقد بودند، تخلفاتی از جانب برخی رهبران حزب صورت گرفته ولی بقیه رهبران از آنها بی اطلاع بودند، حاضر به همکاری تحقیقاتی با دادستانی یا شرکت در میزگرد سال ۶۶ نبودند، اما همچنان جمهوری اسلامی را کم و بیش و همان سیاست و خط مشی حزب در قبل از دستگیری را نسبت به جمهوری اسلامی را قبول داشتند. حتی در جریان برگزاری انتخابات مجلس یا ریاست جمهوری در زندان در این انتخابات شرکت می کردند.



۳ ـ افرادی که بطور کلی جمهوری اسلامی را قبول نداشتند و بحت را روی تخلفات حزب نمی گذاشتند. برخورد خصمانه بـا جمهوری اسلامی داشتند و به تعبیری به براندازی اعتقاد داشتند. از جمله این افراد می توان از نیک آئین، رفعت محمدزاده، پورهرمزان، کیومرث زرشناس و سعید آذرنگ نام برد.



4 ـ در این جا ضروری است که نسبت به مواضع تمامی افراد رهبری تا قبل از دستگیری نسبت به حکومت نیز توضیحی داده شود. در سال ۶۰ رفعت محمدزاده مقاله ای می نویسد و در اختیار هیئت سیاسی قرار می دهد. او در این مقاله بحثی مطرح و به خط مشی حزب انتقاد می کند. او تأکید می کند که نظام حکومتی ایران تئوکراسی و یک پارچه است و آنها قصد استقرار حکومت الهی را دارند و بحث تقسیم بندی جناحیهای روشن بین و قشری در این حکومت در ماهیت امر اشتباه است. تمامی جناحهای حکومت ضد کمونیست هستند، هیچ کدام به دنبال راه غیرسرمایه داری نخواهند بود و از این رو حزب بایستی در مقابل مجموعه حکومت موضع مخالف داشته باشد. در آن شرایط هیچ یک از اعضای هیئت سیاسی این نظر رفعت محمدزاده را نمی پذیرند و علیه آن موضع گیری می کنند، حتی هاتفی علیه آن مقاله در هیئت سیاسی طی مقاله ای موضع گیری می کند. در زندان مناسبات میان بخش های گوناگون رهبری که در زندان بودند، به این صورت بود که بخش دوم و سوم بخش اول را بایکوت کردند. بخش دوم و سوم در حد سلام و احوال پرسی با هم رابطه داشتند، ولی هیچ گونه بحث و تبادل نظری با هم نمی کردند. بخش اول دو جناح بود، مثلأ کیانوری با جودت و کیهان درگیری شدید داشتند.



در ۲۶ تیرماه ۶۷ سعید آذرنگ و کیومرث زرشناس اعدام شدند. کیومرث زرشناس در لحظه اعدام شعار می داد: مرک برخدا. پس از آن زمان کشتارهای جمعی زندانیان آغاز شد. تلویزیون ها از اتاق ها برداشته شد، ورود روزنامه ها قطع گردید، زندانیان ممنوع الملاقات شدند و دادگاههای تفتیش عقیده تشکیل شد. پس از تشکیل دادگاه ها اولین کسی را که از بند رهبران حزب خارج کردند و بردند، محمود هنری از اعضای حزب کمونیست بود. در پی او چند روز بعد عده ای دیگر را بردند، تا این جای کار زندانیان هنوز نمی دانستند که قضیه چیست. افرادی را که می بردند، حکم اعدام داشتند، یا اگرحکم تاریخ دار داشتند، اما سر موضع و فعال بودند، دوباره به دادگاه می بردند. از رهبری حزب فقط مهدی پرتوی، عموئی وکیانوری را به دادگاه نبردند. زنها را نیز نبردند. از افراد کمیته مرکزی حزب که به دادگاه رفتند و اعدام نشدند، فریدون فم تفرشی، ارتشیار، محمود روغنی، بقائی و ناظر بودند. پس از کشتارها، چند روز بعد حاج ناصر با خوشحالی به بند آنها می آید و ماجرا را توضیح می دهد و می گوید از این به بعد دیگر کسی از این بند اعدام نخواهد شد. کیانوری با شنیدن سخنان حاج ناصر از خوشحالی که سایه مرگ از او دور شده و بدون توجه به قتل عــام وسیع زندانیان در چند روز گذشته، قهقهه می زند. مسئولان زندان و دادستانی تعدادی از زندانیان باقی مانده را به تالار وحدت بردند. از حزب کیانوری و پرتوی سخنرانی کردند و از آن جا همه افراد را سوار براتوبوس به جلوی دفتر سازمان ملل بردند تا آزادی آنها را به عنوان یک عفو عمومی به نمایش بگذارند. سپس اینها را به مقابل مجلس بردند. یکی از مقامات حکومتی سخنرانی کرد. طبری هم در کنار مقامات در بالکن مجلس بود. به خانواده های زندانیان گفته بودند که همه به مقابل مجلس بیایند. اعلام کردند که هر زندانی از مقابل مجلس همراه خانواده اش برود، فقط کیانوری، پرتوی و بابک زهرائی به زندان برگشتند. کیانوری از سال۷۰ همراه با مریم فیروز به خانه ای بیرون از زندان اوین منتقل می شود و در آن خانه تحت نظر وزارت اطلاعات زندگی می کردند. مهدی پرتوی در سال۷۰ و فریدون فم تفرشی و دکتر بقائی در سال ۷۲ آزاد می شوند، محمد عموئی نیز از سـال ۷۳ به منزل خود و پیش خانواده اش منتقل و عملأ آزاد می شود، تا آن که عموئی و مریم فیروز در اردیبهشت۷۴ حکم ابلاغ آزادی خود را با تأیید ایت الله خامنه ای دریافت می کنند و رسمأ آزاد می شوند. مریم فیروز به منزل خود و جدا از کیانوری منتقل می شود. در سـال۷۵ نیر کیانوری از خانه تحت نظر وزارت اطلاعات به منزل خود و پیش خانواده اش منتقل و بطورکامل آزاد می شود.