۱۳۹۱ تیر ۱۶, جمعه

وقتی کومونیستها حتی بیکدیگر هم خیانت می کنند

نيمه شب 31 خرداد سال 1360 ، گلوله هاى خصم سرمايه هنجره سعيد سلطانپور، شاعر بزرگ توده ها را شكافت و او را اختر سرخ و درخشانى كرد بر اسمان پر ستاره ميهنمان.
رفيق سعيد در حالى از پيش ما رفت كه ماجراى دستگيرى و اعدامش پس از سی و یک سال در هاله اى از ابهام قرار دارد. هنوز كسى بدرستى نميداند او چگونه دستگير شد و چه كسانى در دستگيرى او مسئول بودند. شاهدين روز دستگيرى ( 27 فروردين همان سال) كه بيشتر آنان هنوز زنده هستند آگاهانه در مورد ماجرا سكوت ميكنند ، چرا كه بيشتر آنان از اعضاى سازمان فداييان اكثريت بودند.
در مورد سعيد مطالب زيادى ميتوان گفت . ميشود از اشعار و مقالاتش نوشت و ميتوان از كارهاى هنرى اى در ميان توده ها اجرا ميكرد گفت. خوشبختانه تعداد زيادى از اين زاويه به رفيق سعيد پرداخته اند اما كمتر كسى بر دلايل و شكل پر از ابهام دستگيرى سعيد مطلبى گفته است. گويى بازخوانى اينگونه مرگ ها بنوعى بتديل به " تابو" در تاريخ سياسى ما شدند.
با اين مقدمه به آن سالها برگشته و يكبار ديگر ماجرا را مرور ميكنيم.
سعيد بتازگى خانه اى در " شهر ارا" تهران خريده بود كه بهمراه يكى از دوستانش كه در آن مقطع " اكثريتى " شده بود زندگى ميكرد. قطعا تعجب آور است كه چرا پس از گذشت ده ماه از انشعاب اقليت و اكثريت اما سعيد هنوز ارتباط هاى دوستانه اش را با اكثريت حفظ كرده بود؟ براى فهم دقيق اين مسئله بايد از امروز كه آگاهيمان نسبت به اكثريتى ها زياد است فاصله گرفته و به آن سالهايى برگرديم كه جداشدگان " اكثريت" هنوز رسما و علنا به همكارى با رژيم نپرداخته بودند.
بى شك بلافاصله پس از انشعاب درون هر سازمانى ، اعضا منشعب بيكباره ارتباطشان را با يكديگر قطع نميكنند. چرا كه رابطه هاى شخصى و علايق عاطفى در ميانشان آنچنان بندهاى محكمى دارد كه گسستنش بلافاصله پس از انشعاب امكان پذير نيست. كمااينكه همين امروز هم ميبينيم درون جريانات مختلف سياسى جدايى هايى صورت ميگيرد اما اعضا آنها كماكان با يكديگر مراوده دارند. آن دوره هم همچنين بود. نزديكترين دوستان سعيد از جمله همخانه اى اش به اكثريت پيوسته بودند. بنابراين اينكه چرا در آن مقطع هنوز سعيد ارتباطش را با اكثريت قطع نكرده بود نميتواند خيلى عجيب باشد. مضافا بر اينكه سازمان " اقليت" هم در آن مرحله كاملا اهمال كرده و جزييات امنيتى را در نظر نگرفته بود كه شايد علتش به آن برميگردد كه انشعاب بزرگ عملا فداييان را زمينگير كرده بود . در حاليكه اگر سازمان اقليت داراى تشكيلات قوى و منجسم سياسى بود حتما ميتوانست با پيش بينى سير حوادث بعدى، مراقب اعضاى خود در ارتباط با اكثريت باشد. ولى " اقليت" هم هيچ قدمى در اين وظيفه سازمانى خود برنداشته بود.
سعيد در شب عروسى اش دستگير شد. ساعاتى از عروسى نگذشته بود كه عده اى پاسدار به مجلس مراجعه كرده و سراغ او را گرفتند. همخانه اى سعيد خيلى خونسرد با پاسداران صحبت كرد و به سعيد گفت نگران نباشد. در حالى كه سعيد تصميم گرفته بود بلافاصله از محل بگريزد كه با توجه به ازدحام خانه عملى بود ، اما دوستش با مزاح به او گفت " بهتره چريك بازى درنيارى" !. سعيد سرانجام در همان شب و در حضور ميهمانان زيادى كه در عروسى اش شركت داشتند بدون هيچ مقاومتى دستگير شد.


نكته عجيب و غير قابل فهم اينجاست كه حداقل هفت ماه قبل از دستگيرى سعيد ، هجوم ارتجاع به مراكز انقلابيون آغاز شده بود. تا آن زمان تعداد بسيارى از فعالان سياسى دستگير شده و بسيارى به خانه هاى تيمى رو كرده بودند. با اين اوصاف چرا در چنين شرايطى يكى از كادرهاى باسابقه و شناخته شده سازمان بايد براى خود ميهمانى عروسى بگيرد؟! هرچند ميگويند كه آن ميهمانى " نميه علنى" بود. اما نيمه علنى يعنى چه؟ در جشنى كه اركستر موسيقى وجود دارد " نيمه علنى" بودن ديگر چه معنى ميدهد؟ ايا اين اهمال از سوى رفيق سعيد بود و يا از بابت بى توجهى سازمان به شرايط سياسى و بخصوص اعضايش؟ در آن مقطع سعيد مسلح و يا با گروه در شهر تردد ميكرد كه ميتوان به شرايط اوضاع پى برد. بنابراين سعيد حتما ميدانست كه پاسداران بدنبال او ميگردند؟ با اين حساب حتما تدابيرى هم براى امنيت خود فراهم كرده بود اما چه كسانى مجرى آن تدابير احتمالى بودند؟ آنطور كه گمان ميرود مجريان و مشاورانش بايد همان دوستان نزديكش بوده باشند كه از همه مسايل سعيد باخبر بودند كه آنها هم اكثرا به گرايش " اكثريت" سازمان پيوسته بودند. پس اگر " لو " دادن در ميان باشد بايد توسط همان دوستان نزديكش انجام گرفته باشد. چرا كه در مقطع دستگيرى سعيد، سازمان اكثريت بنابر خط تازه اى كه از سوى فرخ نگهدار فرموله شده بود خود را آماده همكارى با رژيم كرده و در همان ماه بود كه عملا قدم هاى اوليه را در اين راه برداشته بودند. بطوريكه تنها دو هفته پس از دستگيرى سعيد ، سازمان اكثريت رسما در اطلاعيه اى تمامى اعضا و هوادارانش را به همكارى با رژيم براى مبارزه بر عليه ضدانقلابيون فراخوان داده بود. اين فراخوان نميتوانست در طول زمان دو هفته تصميم گيرى شده باشد. بلكه قطعا از ماه ها قبل تدارك آن در دستور كار اعضاى رده بالاى اكثريت كه برخى از نزديكان سعيد بودند قرار گرفته بود.
تنها شاهد ماجراى دستگيرى سعيد كه تا به امروز حرف زده يكى از دوستان همسرش بود .(در مصاحبه با مجله آرش) سرور على محمدى ( دوست غزال) بلافاصله پس از انشعاب بزرگ فداييان به " اكثريت " پيوست ، تا دو دهه با آنها بود و سرانجام مانند بيشتر " اكثريتى ها" به جريانى موسوم به " جمهورى خواهان دمكرات و لاييك" پيوست (سایت اینترنتی گزارشگران سالیان متمادی تریبون رسمی این دسته بود) . على محمدى ماجراهاى متناقض و درهم ريخته اى را از آن ماجرا شرح داده كه در بيشتر آنان تلاشى براى رفع اتهام از خود داشت. چرا كه مدتى پس از تيرباران سعيد و روشنتر شدن تفاوتها و مرزها ميان اقليت و اكثريت، او همواره مورد هجوم فعالين اقليت قرار داشت كه او را يكى از مسئولين دستگيرى سعيد ميدانستند. اتهامى كه تا همين امروز همراه اوست.
آنطوريكه سرور على محمدى عنوان ميكند ، قبل از آمدن ميهمانان عروسى ، عده اى نا اشنا و مسلح در اطراف خانه بوده و حتى در خانه همسايه بغلى اتراق كرده بودند. همچنين بگفته او عده اى ناشناس هم در درون عروسى حضور داشتند كه ميگويد" آنها نگاه رفيقانه اى نداشتند و من فكر كردم ممكن است از رفقاى تشكيلاتى سعيد باشند" . اين نكته على محمدى دو مسئله كاملا مبهم را تا حدودى باز ميكند. يكى اينكه سعيد در آن مقطع بدون ترديد " اقليتى" بود چون سرور دوستان او را نميشناخت. و ديگر اينكه سرور ميتواند دروغ بگويد چرا كه تشخيص يك كمونيست با پاسدار در آن مقطع زمانى خاص كار خيلى سختى نبود كه او كه خود داراى سابقه تشكيلاتى بود آن را نفهمد. حتى طرز حمل سلاح يك انقلابى با پاسدار هم متفاوت است كه تمام اينها بديهى ترين دانش هر مبارز سياسى است. پس اين حدس قوت ميگيرد كه سرور قبل از شروع مراسم عروسى متوجه شده بود كه خانه در محاصره پاسداران است.
در بازخوانى همه مطالب مربوط به آن روز همه جا سخن از شخصى ميرود كه نقش مهمى در ماجرا داشته اما هيچ كسى،‌ نه سرور؛ نه اكثريت و نه اقليت تا به امروز نام او را افشا نكرده اند. او همان دوست و همخانه اى سعيد است كه مانع فرار او ميشود و هنگام دستگيرى از پاسداران ميخواهد كه او را هم همراه سعيد ببرند. در حالى در تمام روايات از چنين شخصى نقل قول ميشود كه كسى نام او را نميداند.
با توجه به تمامى شواهد تاريخى از دهه شصت و نقش انكار ناپذير سازمان فداييان اكثريت در كمك به كشتار و سركوب ازاديخواهان و كمونيستها در ايران، احتمال نقش اكثريت در ماجراى دستگيرى و اعدام رفيق سعيد كاملا پر رنگتر از گذشته شده است. دانستن اين احتمال خيلى هم سخت نيست. فقط كافى است به هزاران هزار زندانى سياسى ايران مراجعه كنيد تا ببينيد كه سازمان اكثريت چگونه در قتل عام كمونيستها از رژيم پيشى گرفته بود و در اين ميان چرا نبايد احتمال قوى دست داشتن آن سازمان در مرگ سعيد را مردود شناخت؟ ايا روزى خواهد رسيد كه فرخ نگهدار و ديگر دوستانشان در صاحت دادگاه توده ها پاسخگو باشند؟
به هر رو غرض از نوشتن اين سطور تنها اشاره اى به اين مهم است كه تاريخ سياسى ما مملو از رازهايى است كه هزگر برملا نشدند. در حالى كه بررسى دقيق آنچه كه رخ داد ميتواند نسل بعد را در راه مبارزه اى كه بسيار سخت تر از گذشته شده است يارى دهد. نسل امروز بايد بداند كه در گذشته كجا و چرا اشتباه كردند تا در راه پيش رو قدمهاى محكمترى بردارد. انتقال تجربه يه نسل هاى بعد تنها به اين معنى نيست كه چهار جزوه فلان رفيق را مدام تجديد چاپ كرده و بدهيم دستشان. بلكه نسل امروز نياز دارد كه در پراتيك گامهاى مهم بردارد كه متاسفانه تاريخ جنبش كمونيستى ايران همانقدر كه در ارائه تئورى و فلسفه سخاوتمند است اما در انتقال تجربيات مبارزاتى بشدت محتاط است كه دليل آن تنها يك چيز ميتواند باشد. كه آنهم اين است كه همان كسانى كه چنان اشتباهات فاحش عملى را در آن سالها مرتكب شده بودند امروز در جايگاه پدرخوانده هاى فاميل هاى سياسى هستند كه تحمل ندارند كلامى سبب شود كه مبادا برج عاجشان به ترك نشيند. از همين رو هم خود و هم مريدانشان را چنان پرورش داده اند كه از گذشته فقط آن چيزهايى را نقل كنند كه به نفعشان است. كمااينكه ميبينيد هر از گاهى كتابى منتشر ميشود و بخشى از تابوها و اسرار را برملا ميكند و همين خانواده هاى سياسى چگونه سيل دشنام و تهمت ارعاب را بسوى شخص روانه ميكنند.
نمونه رازهايى مانند چگونگى جانباختن سعيد بسيار است. ماجراى دستگيرى اشرف دهقانى در المان ( دوران شاه) و كشف ميكروفيلم توسط ساواك در خانه او در المان. ماجراى چگونگى انشعاب ميان رفقا حرمتى پور و صبورى از چريكهاى فدايى و چگونگى جان باختن آنها. ماجراى " محمود محمودى" كه توسط رهبرى اقليت " كبوتر پر قيچى" لقب گرفت و چگونگى جانباختنش. ماجراى قتل، قصابى و به اتش كشيدن مجيد شريف واقفى توسط تقى شهرام. ماجراى دستگيرى تقى شهرام ، اعدام او و سكوت كليه اپوزسيون و بخصوص يارانش در پيكار. ماجراى " حسين روحانى" رهبرى سازمان پيكار و چگونگى لو دادن تمام اعضا و هواداران سازمان به رژيم. ماجراى زير شكنجه كشتن يكى از هواداران پيكار در خارج از كشور در دوره رهبرى تراب حق شناس توسط چند كادر پيكار. ماجراى گفتگو و ملاقات تراب حق شناس با خمينى در نجف. ماجراى چهارم بهمن در كردستان و جانباختن چند عضو فداييان در درگيرى مسلحانه درونى . ماجراى چگونگى لو دادن اسامى رهبرى اقليت در تهران توسط مهدى سامع به مجاهدين و انتشار آن در نشريه مجاهد. ماجراى مليون دلار سرقت فرش . و ...... اينها ذره اى ناچيز از ده ها رازى هستند كه هرگز مشخص نشد واقعيت چه بود. در حالى كه شايد دانستن آنها بتواند به نسل بعد كمك كند كه آن اشتباهات ديگر تكرار نشود. ولى از روى اينكه بيشتر سازمانهاى موجود عمدتا استوار بر چند نام و شخص ( رهبر هاى مادام العمر) هستند بعيد است تا دو دهه ديگر اين واقعيتها منتشر شوند.
photo
در پايان
هرساله در چنين ايامى همه براى " رفيق سعيد سلطانپور" بزرگداشت ميگيرند. از دوستانش تا قاتلينش! هركسى بنوعى تلاش دارد كه او را بخود منصوب كند. بقول رفيقى " در اين بازار مكاره سالهاست كه همه چيز را ميفروشند"!
سعيد از نسلى بود كه متاسفانه رفت و نتوانست پشتش را با فردا پيوند زند. ديگر از نسل سعيد كسى نمانده. سعيد سلطانپور قبل از شاعر بودنش يك " انسان مسئول" بود. او توده ها را ميفهميد و راه پيوند با آنها را بلد بود كه همينها سعيد را ماندگار كرد . سعيد را نمايشنامه هايى كه در كوچه و بازار و بروى كاميون، براى مردم تهى دست اجرا ميكرد ماندگار و ابدى كرد و نه فقط همان چهار اشعارش. او مرد عرصه عمل انقلابى بود. او مبارزى خستگى ناپذير و نستوه بود كه در راه عشق به توده ها همه چيزش را فدا ميكرد. همانطوريكه صمد را روستاگردى و در كنار كودكان و مردم محروم بودن جاودانه كرد و نه فقط قصه هايش.
رفيق سعيد سلطانپور چكيده اى از يك عنصر مبارز و اگاه بود كه بايد او را بيشتر شناخت و كماكان به او افتخار كرد.
يادش گرامى و راهش پر رهرو باد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر